مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهار» ثبت شده است

خلاصه تونستم تو این سایت های فریلنسری یه پروژه بگیرم.

و هرچند که پروژهه کوچیکه و پولی توش نیست؛ خوشحالم که سرم گرم میشه و کمتر فکر و خیال میکنم.

امروز تقریبا کارای باقیمونده مربوط به اپلای رو انجام دادم..هیچ نمی دونم چی میشه. اما یه حس رضایتی از خودم دارم. بقیه ش رو میسپرم به خدا. می دونم حتی اگه نشه هم یه خیری توش بوده.

فعلا تمایلی ندارم جایی به صورت شرکتی کار کنم.

اگه تا سه چهار ماه دیگه تکلیفم مشخص نشد؛ بعد اقدام جدی میکنم هر چند دیگه واقعا برام مهم نیست اگه این نشد شغلم چی میخواد بشه. حق التدریس یا خدماتی. مترجم یا تایپیست.

حس میکنم به یه مرحله ی عرفانی رسیدم! شایدم اسمش حزنه! نمی دونم!

+این روزا درگیر یه بازی مسخره شدم که اصلا تو شان و شخصیتم نیست. اما گاهی اوقات تو رانندگی حتی اگه داری اروم میری، یه مست از خدا بیخبر میاد میزنه به ماشینت.

من همونم که داشتم اروم راه خودمو میرفتم.

اما چه میشه کرد که دنیا هزار جور ادم داره و ادم ناگزیره که با مست و اوباش و لاشی ش هم مقابله کنه!!

 

۲ نظر ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۰۳:۴۶
آی دا

چند وقتی است که گاه به گاه صبح تا ظهرم بیرون از خانه، بابت گرفتن یک "وام" تلف می شود.

نه که کار شاقی باشد یا مثلا بخواهم بگویم قهرمانم یا فلان.

اما خب خسته ام.

راه دراز است و من که هر روز صبح زره آهنین می پوشم تا خودم را برای آینده بیشتر تجهیز کنم، گاهی کلافه می شوم.

بابت همین بیرون رفتن ها و سگ دو زدن ها، عصر ها هم سردردهای بدی می گیرم و فاتحه ی درس خواندنم، خوانده می شود. مثل الان که با چشم های ملول، با کدئین های بی شماری که کم مانده از سفیدی چشمانم بیرون بزند، اینجا نشسته ام، و باز ترجیح داده ام به جای درس خواندن، وبلاگ بنویسم.

گفتم این بیرون رفتن ها و اتلاف وقت را به فال نیک بگیرم بهتر است: هیایوی مردمِ {احتمالا بی پولی} که پشت ویترین ها ایستاده اند هم ممکن است قشنگ باشد. همان شلوغی قشنگ قبل از عید.

۴ نظر ۰۱ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۵۷
آی دا

من برگشتم.

تو این مدت آپولو هوا نکردم

هیچ اتفاق خاص و سهمگینی نیفتاد

هیچ کوهی رو جابجا نکردم

هیچ بادی به خاطر من راهشو کج نکرد

اتفاق خارق العاده ای پیش نیومد

گل ها پرشکوفه تر و سبزه ها پررنگ تر هم نشدن

و راستش حتی برف هم نبارید!

و شما که غریبه نیستین، قرار نبود هیچ کدوم از این اتفاقا هم بیفته و منتظر چیزی هم نبودم!

فقط امروز یهو اینجا رو وا کردم و دیدم دلم میخواد گاهی چندخطی بنویسم؛ مثل سابق؛ چون بهار نزدیکه و من عاشق بهارم!

پس تا اینجا چیزی رو از دست ندادین. اگر که خواستین، در ادامه ی ماجرا با من باشید، بهتون قول میدم به چیزای خوبی برسم و ناامیدتون نکنم، هرچند کمی طولانی بشه این رسیدنه!

۸ نظر ۲۸ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۳۷
آی دا