مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قلک» ثبت شده است

اون قلکی که گذاشته بودم تا با اقای محترم پرش کنم رو یادتونه؟

این پست

قرار بر این بود که نذری محرم بدیم باهاش.

همش تصورم برای نذری دادن لوبیا پلو (لوبیا استانبولی) بود.

امسال با این تفاصیل، نگرانم که کسی نخورتش و برکت خدا دور ریخته بشه.

پس تصمیم گرفتم که فقط به فامیل غذا پخش کنم چون خب ادمو میشناسن و میدونن تر و تمیزه.

امشب لیست رو نوشتم و فردا قلک رو میشکونم.

روز تاسوعا سالگرد بابا هم هست. یه خیراتی برای بابا هم میشه. لطفا اگه این پستو میخونین برای شادی روحش صلوات بدین.

 

+امروز به سرم زد و دیوارها رو جمع کردم و جعبه زدم. هر چی ریسه و قاب و عروسک و دریم کچر بود رو ورداشتم و حینش خیلی گریه کردم. هنوز خبری از رفتنمون نشده(سفارت های منطقه یا شروع به کار نکردن یا ویزای دانشجویی ارائه نمیدن). اما همونطور که پارسال کتاب ها رو جعبه زدم، امسالم دیوارها رو جمع کردم؛ به این امید که سال بعد این موقع اصلا ایران نباشم. الهی امین.

+امروز دو تا پادکست کار کردم و از خودم راضی ام.

+کاش میشد برم کتابخونه. که هم از فضای خونه دور باشم هم مطالعه کنم.

 

 

 

۳ نظر ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۵۹
آی دا

فکر کنم چند بار در مورد قلک نوشتم قبلا.

قلکی که چند ماه پیش خریدم تا پولی که توش جمع میشه رو برای محرم خیرات کنم.

بعد با آقای محترم گفتیم چون حالا حالاها قلک به این عریض و طویلی پر بشو نیست، تا سال بعد این موقع صبر کنیم و بعد بشکنیمش و کاربری نذرمون رو هم عوض کردیم :دی

(البته که نذری م رو هنوز ادا می کنم، منتها از سورسی جدا از قلک)

خلاصه، الان آقای محترم هر بار دامن کشان برام سکه میاره تا بندازم تو قلکمون تا ایشالا تا سال بعد این موقع بتونیم پرش کنیم :))

امروز عصر میرم برای نذری کوچکم خرید کنم و بابتش ذوق دارم.

 

جدای این حرفای تکراری، می خوام بگم بعضی اوقات بعضی چیزا فقط تمسکه، به یه نیروی ماورایی که امید داری بتونی مراحل سخت زندگیتو پشت سر بذاری و وقتی به بالای قله رسیدی و عرقتو پاک کردی، به مسیر پشت سرت نگاه کنی، نفستو به سنگینی اما با شوق بیرون بدی و از اون نیروی ماورایی تشکر کنی.

نهایتا می خوام بگم فارغ از هر دینی و هر آیینی، نیاز آدمیزاده که به یه قدرت برتر چنگ بندازه، حداقل برای آرامش قلبش.

این روزها هم، تنها دلخوشی و امید من و آقای محترم همون نیروی برتره که قراره کمکمون کنه، که مطمئنیم کمکمون می کنه، هر چند این قدرت برتر تو مشخصات ذهنی هر کدوممون یه جور خاص تعریف شده باشه :)

۴ نظر ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۲۹
آی دا