از اردیبهشتی که گذشت
تقریبا از اواخر فروردین دونه دونه بدبیاری ها شروع شده بود.
من هر روز شوکه از خواب پامیشدم تا ببینم امروز چی قراره پیش بیاد.
همون ضرب المثل هر دم از این باغ بری می رسد و فلان....
بابت همین این چند وقت گذشته ، با خواب های خیلی بد و کابوس و بیداری هام همراه با حواس پرتی و عدم تمرکز برای زبان خوندن همراه بود.
شنبه بعد از اینکه با مدیرعاملمون حرف زدم، امید به زندگیم بیشتر شد.
بعد هم که رفتم دنبال کارای بیمه بیکاری و فهمیدم یه حقوق کامل رو حداقل یک سال می تونم بگیرم، خیلی باز امیدم بیشتر شد.
امشب هم خلاصه قسط بانکی که این همه نگرانش بودم رو تونستم بدم.
اگه همین روزا ایمیل داور مقاله م هم بیاد، باز یه لول روحیه م بالاتر میاد.
امشب با خودم گفتم درسته همه چیز کاملا خوب نیست، اما ایشالا بهتر میشه و من دیگه نباید برای درس نخوندن بهانه داشته باشم.
حقوق بیمه بیکاری برقرار بشه و تو یه شغل پاره وقت هم شروع به کار کنم، خیلی همه چیز برام بهتر میشه.
بعد میمونه همون درس خوندن، که دیگه بستگی به خودم داره چقدر غیرت به خرج بدم...