مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قرمز آبی سبز زرد نارنجی» ثبت شده است

هم اکنون یه خبر خوش دریافت کردم، اومدم بنویسم تا یادم بمونه.

برای اولین بار به عنوان ریویور برای یه ژورنال (مجله) دعوت شدم که مقاله ریویو (review) کنم.

حوزه ی کاریش تخصص خودمه.

اگه نمی دونین ریویور (reviewer) چیه:

همه ی ژورنال های علمی، برای اینکه مقالات علمی رو چاپ کنن، از نظر چند تا متخصص استفاده میکنن تا مطمئن بشن مقاله صلاحیت علمی داره.

تعداد متخصص ها معمولا کمتر از سه تا نیست. این افراد که معمولا اساتید دانشگاه، یا دانشجوهای سال آخر دکترا، یا پسا دکترا هستن، اون کار علمی رو بررسی میکنن و ایراد میگیرن و سوال میپرسن. هویت ریویورها برای نویسنگان مقاله همیشه مجهول میمونه، اما ریویور میتونه هویت اونا رو ببینه. ریویور میتونه مقاله رو فاقد صلاحیت علمی بدونه و ریجکتش کنه. یا میتونه ایراد بگیره و سوال بپرسه و از نویسندگان بخواد که بهبود بدن کار علمیشونو.

نهایتا ریویورها تصمیم میگیرن مقاله توی اون مجله چاپ بشه یا نه.

 

خب من الان یکی از کسانی هستم که برای سرنوشت یه مقاله تصمیم میگیرن.

 

 

نوشتن بسه، من برم بخوابم. فردا صبح میتینگ دارم.

۳ نظر ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۴۰
آی دا

هی هر بار میام بنویسم اما نمیشه.

خب اول از چیزهایی که خوشحالم میکنه می نویسم؛ بعد اگه حال داشتم ادامه میدم.

اول اینکه روتین زندگیم رو به طرز خیلی خوبی تعییر دادم.

صبح ها بین 6.5 تا 7 صیح پا میشم. صبحانه میخورم و ناهارم رو میذارم تو کیفم. قمقمه ام رو پر از آب میکنم، و راه میفتم که به اتوبوس برسم. در همین فاصله تا اتوبوس بیاد پادکست پلی می کنم. یا رادیو راه، یا بی پلاس.

مل تایم رو که حدود 15 دقیقه هست رو گوش میدم. از اتوبوس پیاده میشم و منتظر اتوبوس بعدی می مونم. حدود ده دقیقه منتظر اتوبوسم و تا به دانشگاه برسم میشه 8.20.

پس صبح هام با 40 دقیقه پادکست گوش دادن شروع میشه. (داتشگاه با ماشین 8 دقیقه راهه، منتها من چون ماشین ندارم راهم به 40 دقیقه تبدیل میشه. بله دارم به صورت نهان جلب ترحم میکنم).

بعد که به داتشگاه میرسم تا حوالی 12.5 ظهر مدام میتینگ و درس و کاره. سه نفر همزمان اسمم رو صدا میزنن و ازم کمک میخوان. من چاره ای ندارم که با خوش رویی جوابشون رو بدم.

معمولا 12.5 میرم ناهار تا 1 یا برخی اوقات مه زیادی کلافه باشم تا 1.5.

بعد برمیگردم ازمایشگاه و به کارهام ادامه میدم، معمولا تا 5-4.5.

بعد که حیالم حمع میشه پولم حلال شده؛ برمیگردم سمت خونه. اگه خریدی داشته باشم بین راه انجام میده و دوباره اون پروسه ی 40 دقیقه تا خونه طول میکشه.

میام خونه و کمی استراحت میکنم. بعد لباس میپوشم و میرم ورزش. بین 30 دقیقه تا 50 دقیقه رو تردمیل میرم و بعد برمیگردم خونه.

دوش میگیرم.

الان دیگه شده حوالی 9 شب.

حالا وقت اینه که شام بپزم و ناهار فردام رو هم اماده کنم.

بعد حوالی 10 شب پزمان زنگ میزنه.

من ساعت 11 شب معمولا میخوابم.

 

این ها کارهایی هست که کل روز انحام میدم. فکر میکنم این وسط بتونم برنامه ی دیگه هم بینش بذارم اما واقعا همون 11 شب کاملا خواب الودم. به خاطر بخش پادکست گوش دادن و ورزش کردن و غذا پختن خیلی به خودم افتخار میکنم. هر دانشجوی پی اچ دی نمیرسه همه ی این کارا رو هر روز انجام بده.

 

 

دیگه اینکه هفته ی پیش نذری پختم. اندازه ی 12 نفر. بعد حس خوبی داشتم. بله تو اینستا عکس و اینا نذاشتم.

 

مورد بعدی اینکه کنفرانس 2 تا 7 اکتبر هست (میشه 10 تا 15 مهر)، و من دو تا تاک (سخنرانی) دارم. اسمش دهن پر کنه، اما همون کارایی هست که میکنم. که یکیش مفاله شده و اون یکی قراره مقاله بشه.

ریسرچی که الان دستمه به جاهای خوبی رسیده. البته فردا یه میتینگی دارم که ممکنه یهو پرتم کنه رو نقطه ی اول.

خلاصه اینکه اینجوریا.

از چیزای ناراحت کننده ی این روزا هم نمیگم چوت ارزشی ندارن.

دیگه یادم نمیاد چیا رو ننوشتم.

 

۱ نظر ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۰۵:۳۸
آی دا

چند روزه پست نداشتم...

 

1- احتمالا همه تون عکس های آبشار نیاگارا رو دیدین که گذاشتم. تجربه ی فوق العاده ای بود. نمی تونم توصیف کنم که از این تجربه چقدر خوشوقتم...می دونم ایران هم جاهای زیادی داره که فوق العاده ان، اما دیدن آبشاری که تو کل دنیا معروفه، حس و حال دیگه ای داشت...

2- هفته ی گذشته با دوچرخه بدجور زمین خوردم. هم خودم رو به فنا دادم و هم دوچرخه رو. سرعت داشتم، دوچرخه مانع رو نرفت بالا، لاستیک لیز خوردم، خیلی خیلی بد افتادم. کلا ایمنی سرم بود. تمام بدنم کبود شد و دست راستم تا دو سه روز خوب تکون نمی خورد. چرخ جلوی دوچرخه نابود شده به کلی.

3- فردا قراره با یه سری از بچه ها بریم گردش. توشون هندی و آمریکایی هم هست.

4- امروز کمی رفتم دویدم. بعد رفتم رو تردمیل. دیگه دوچرخه که ندارم. همینجوری باید سر کنم.

5- این هفته رو از استادم مرخصی گرفتم تا استراحت کنم. خیلی خوشحالم. دیشب و صبح برای اولین بار خیلی خوب خوابیدم. همه ی بجه های ازمایشگاه گفتن you deserve it... تو استحقاقش رو داری.

و راستش خوشحال دارم مسافرت نمیرم چون اونم خستگی خودشو داشت. تازه کلی پول از جیبم میرفت.

6- انشالله که خدا کمکم میکنه و تا پایان تابستون این پروژه م رو تموم می کنم.

7- با آلمانی ها جلسه داشتیم. خیلی خوب بودن و باهاشون آشنا شدم. قرار شده یه روش انالیز جدید ازشون بیاموزم. چقدر آدم های ماهی بودن!

8- چون آدریان امتحان رو افتاده، استادم مراعاتش رو میکنه و در حضورش درباره امتحان صحبت نمیکنه. این بار میتینگ داشتیم و بهم گفت چقدر عالی بودم. خوشحالم!

 

 

همین!

۲ نظر ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۱۷
آی دا

این پشت رو دیشب نوشتم اما هر کاری کردم پست نشد:

 

امروز در حالی که تن خسته مو داشتم از دانشگاه میاوردم خونه، ایمیلی از مسئول تحصیلات تکمیلی گرفتم که پاس شدنم تو امتحان کوالیفای رو تبریک گفته بود.

خیلی خیلی خوشحال شدم. هنوز باورم نمیشه این مرحله رو پشت سر گذاشتم. دوره ی سختی بود که گذشت. خداروشکر که خوب تموم شد.

متاسفانه آدریان مردود شده. خیلی براش ناراحت شدم. مجدد میتونه امتحان بده، منتها 7 ماه آینده (زمستون آینده). اگه اونم پاس میشد، خوشحالیم بیشتر میشد.

قول داده بودم در مورد امتحان بنویسم. امتحان کوالیفای در اکثر رشته های مهندسی در بیشتر دانشگاه های امریکا به این شکله:

برات سه تا مفاله میفرستن. تو 1.5 روز فرصت داری یکیش رو انتخاب کنی.

بعد از اون حدود 3 هفته فرصت داری که مقاله رو مورد نقد تحلیلی قرار بدی. باید همه ش رو از جهات مختلف بررسی کنی و همه چیز رو مورد سوال قرار بدی. ایراد گرفتن از مفاله باید با رفرنس دهی باشه. تو نمیتونی فقط خشک و خالی ایراد بگیری. باید منابغ مختلف بیاری که به چه دلیل کارشون اشتباه بوده. و حالا که کار اشتباه بوده تو چه پیشنهادی برای بهتر شدن کار میدی؟

لازم به ذکره که مقالات همه شون مفالات خیلی خفن با ایمپکت فکتورهای بالا هستن. یعنی گزوه های علمی قوی اونا رو انجام دادن و همین موجب سخت شدن کار میشه.

بعد از اینکه ایراد گرفتی، حالا باید برای مقاله future direction ارائه بدی. یعنی تز بدی که بهتره مسیر ریسرچ به کدوم سمت پیش بره. باید مراحل اول چیزی که ارائه میدی رو تا حدودی انجام بدی. برای مثال من 3 تا تز دادم. برای مورد اول مدل سازی آماری انجام دادم با مینی تب، برای مورد دوم شبیه سازی 2 بعدی با کامسول اتجام دادم، و برای مورد سوم چون تجهیزات نداشتم، فقط تز رو مطالعه کردم براشون (یه مدل 3 بعدی پیشنهاد داده بودم.)

همه ی این قضایا رو باید تو 15 صفحه ریپورت ارائه کنی به علاوه ی اسلاید. من ددلاینم 31 می بود و باید سابمیت می کردم فایل ها رو.

امتحان شفاهیم دو روز بعد بود یعتی 2 جون.

45 دقیقه باید ارایه شفاهی می دادم، و بعد داورهام که همه شون پروفسور بودن، اندازه ی 1 ساعت و ربع ازم سوال پرسیدن.

همین امتحان شفاهی سخت ترین بخش کاره. چون باید رو موضوعات زیادی احاطه داشته باشی. من محبور شدم یه سری درس لیسانسم رو مرور کنم برای امتحان شفاهی. مخصوصا مکانیک سیالات رو.

نهایتا نمره به شکل pass یا fail  میاد.

راستی حق نداری در مورد موضوعات علمی امتحان با کسی صحبت کنی. نباید برای کسی ارائه ش بدی. نباید ایده هاتو از کسی بگیری و ... .

دانشگاه های ما عقیده دارن که به جای امتحان خالی از مباحث و حفظ فرمول، دانشجوی دکترا باید بتونه قدرت تجزیه و تحلیل مباحث علمی رو داشته باشه و خودش بتونه مستقلا فکر کنه.

چون PhD یعنی The doctor of philosophy ، پس باید بتونی مسائل رو از چند پله بالاتر بررسی و نقد کنی.

امیدوارم کامل توضیح داده باشم!

آقا من دلم هنوز پیش اسمارت واچ ه. خودمو کنترل کردم امشب خرید نزدم....

۹ نظر ۱۸ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۰۶
آی دا

امروز خونه موندم و اون پروژه اخر رو سر و سامون دادم. فردا که میرم ازمایشگاه هیچی، پس فردا یه دور دوباره چک میکنم و سابمیت میکنم که پرونده این ترم بسته بشه.

 

عین این غارت شده ها، هم ضد آفتابم تموم شده، هم سرم دور چشمم، هم دیودورانت زیربغلم!

هر چی بالا پایین کردم نخرم، دیدم نمیشه، پوستم از این بدتر میشه.

البته ناشکری نمی کنم. پوستم بد نیست. ندرتا جوش میزنه. منتها چند تا لک از سال های پیش مونده که نگرانم بیشتر بشن.

خلاصه که موارد بالا رو گرفتم، با یه میسلار واتر (اونی که از ایران اورده بودم حالت کرمی داشت و منقضی شده بود، دور انداختم)، و یه کرم پودر.

کلا بعد از هر بار خرید احساس گتاه و عداب وجدان میگیرم. اما دیگه چیکار کنم، نمیشه تو این گرمای تابستون بدون ضدآفتاب رفت بیرون که. یا اومد خونه ارایش رو پاک نکرد که. یا با بوی گند رفت بیرون که!

خوشبختانه مارک هاش، چون همینجایی هستن اونقدرا گرون نمیفتن. اینجا اگه بخوای محصولات اروپایی بخری برات گرون تر میفته تا حدودی. اما محصولات وطنی!! قیمتش مناسبه.

 

یکی از دوستان اینجام که دختر خیلی خوبی هم هست، اینقدر مراقبت میکنه توی خرید که من بهش حسودیم میشه. متلا میگفت که از وقتی اومده نه ضد آفتاب گرفته و نه زده. و جالا من از تصور ایتکه بدون ضد افتاب برم بیرون پنیک میزنم. نخواستم بهش تاکید کنم که این یه موردو صرفه جویی نکن و یه ارزونشم شده بخر، ترسیدم ناراحت بشه.

 

یعنی میشه تا روز کنفرانس من به وزن دلخواهم رسیده باشم؟

 

 

۲ نظر ۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۵
آی دا

چه اتفاقاتی قراره این هفته بیفته؟

اول اینکه این هفته هفته ی آخر کلاسا هست و دیگه کلاسا تموم میشه.

دوم اینکه اون یکی ارائه م رو این هفته میدم و دیگه فقط سابمیتش می مونه، که حدود 10 روز براش فرصت دارم.

سوم ایتکه استادم گفته این هفته میتینگ رو نمیاد، و قراره من جاش lead  کنم میتینگ رو. خودم حس خاصی به این قضیه ندارم. ظاهرا داره روم کار میکنه که در اینده خودم پروفسور شدم چطور باشم، اما خودم هنوز تو فازش نیستم. 

 

 

ترینینگ اولیویا رو نسبتا تموم کردم. برخی روزا که میاد خیلی خوب و مفیده. برخی روزا کاملا ذهنش پاک شده و گیج میزنه. اما مجموعا ازش راضی هستم.

ازم پرسید هفته ی اینده تولدشه و دوشنبه رو میتونه نیاد؟ گفتم ایراد نداره.

ظاهر اینستام پر از اشپزی مهمونی و فلانه. کسی خبر نداره دیگه تا 4 صبح مقاله میخوتم. نکنه بداموزی داشته باشم برای ملت.

خدایا میشه گره از کار ریسرچم باز کنی تا پایان تابستون بخش قابل توجهیش انجام شده باشه. شیا تو خواب هم دارم مرور میکنم کارمو.

به خواهرم میگفتم حالا که یه مقاله خفن چاپ کردم، دیگه همش استرس دارم نشه و نتونم بهترشو چاپ کنم.

خدایا منو برگردون به روزایی که عین اسب کار میکردم. الته اول گردنمو خوب کن بعد! گردنم دوباره عود کرده.

۰ نظر ۲۹ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۵۱
آی دا

امروز روز خوبی بود. بعد از اینکه دو روز الکی الکی خودمو حرص دادم، امروز با بچه ها رفتیم افطاری گرفتیم و بعد رفتیم کاسکو خرید کردیم.

شنبه مهمون دارم. دو تا از بچه هایی که از اوایل اومدنم باهاشون دوست شدم. میخوام قرمه سبزی بپزم. امروز سبزی هاشو گرفتم.

 

دو سه هفته ست شل شدم. یعنی نه که کار نکنم. تو ذهنم مدام دنبال راه حلم منتها نشون نمیدم. یعنی بیشتر نگران ازمون کوال هستم که حدود یک ماه دیگه دارمش. هی سعی میکنم براش مقاله بخونم.

کاشکی اون روز رو ببینم که امتحانم رو دادم و پاس شدم و دارم پست میذارم. هفته ی اول جون امتحان دارم.

 

 

۲ نظر ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۵۵
آی دا

خب. تولدهام هم تموم شد.

دیشب 5 تا از دوستام رو دعوت کرده بودم. که دو تاشون سرمای خیلی بدی خوردن و نتونستن بیان از ترس ایتکه بقیه رو مریض کنن. البته بیشتر ترسیدن کووید باشه و اون جواب منفی کاذب باشه.

خلاصه مه تولد با 3 تا از بچه ها برگزار شد. خوش گذشت، خداروشکر.

برای اولین بار بود که برای خودم بادکتک خریده بودم. و دسته گلی رو انتخاب کردم که خیلی دوستش داشتم. در واقع کمی ولخرجی شد، منتها گقتم جابزه ی اکسپت شدن مقاله م هم هست.

دوستان برام یه پنینی ساز گرفتن. البته ازم پرسیده بودن پی میخوای، و منم گفتم ساندویچ ساز دوست دارم. اینا هم با هم اینو برام گرفتن.

انشب هم دوست دیگه م با دختر 7 ساله ش اومد. خیییییلی کادوهاشونو دوست دارم. اضلا قیمت مد نظرم نیست. ایتکه وقت گذاشته بود و تمام چیزایی که فکر میکردم مورد سلیقه م هست رو برام گرفته بود، خیلی برام ارزش داشت. یه پیراهن تابستونه، یه سربند، یه کارت پستال، یه عروسک اسب تک شاح، یه دیگ کوچولو.

بعد که رفتن دلم گرفت.

دیگه حالا حالاها مناسبتی نیست که بابتش اینطوری خوشحالی کنم. یه استراحتی هم میشه.

 

 

این هفته یه ارایه دارم، و هفته ی آینده یه ارایه ی دیگه. همینطور این دو تا ارایه ها، دو تا سایمیت هم دارن، و اگه اشتباه نکنم این ترم تموم میشه! لی لی لی لی!!

این ترم از لحاظ کورس داشتن بهم کمتر سخت گذشت. اما فشار روانی داشت چون همه ش باید تمرین حل می کردیم.

بعد که ترم تموم بشه، امتحان کوالیفای دارم.

انشالله که خدا کمکم میکنه و از پسش با سربلندی بر میام.

بعد که امتحان کوالیفای تموم بشه، میمونه ریسرچ و سمینارها و انشالله دیگه قشنگ میتونم رو ریسرچم تمرکز کنم.

فعلا منتظر این مقاله مم که اکسپت شده چاپ بشه، بعد من هی عین این مقاله ندیده ها برم وبسایتشو چک کنم و از دیدن اسم خودم به عنوان نویسنده اول حال کنم :))))

 

 

 

خدایا شکرت بابت همه چیز.

 

 

 

۱ نظر ۲۲ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۰۲
آی دا

هدیه ی تولدم رو سه روز زودتر از خدا گرفتم!

مقاله م پذیرفته شد تو اون ژورنالی که ارزوم بود مقاله داشته باشم! انشالله بزودی چاپ میشه.

خدایا ازت ممنونم که هستی و هوامو داری!

 

۴ نظر ۱۷ فروردين ۰۱ ، ۱۹:۴۲
آی دا

دلم گرفته بود کل روز. یک ساعت پیش بعد مدت ها یه دور گریه کردم، بعد حس کردم خیلی سبک شدم، پاشدم نصفه شبی هفت سین چیدم!

خونه ی ما قبلا همیشه شلوغ بود و نمیشد سفره رو زودتر گذاشت.

امروز خیلی کارا کردم. لاندری کردم. ظرفا رو ماشین ریختم. وسیله ها رو مرتب کردم. اشغال بیرون گذاشتم.

فردا فقط باید کف آشپزخونه رو طی بکشم، خونه رو جارو کنم، و اتاقم رو کمی مرتب کنم. شاید بوفه رو هم خاک گیری کردم.

اها فردا باید موهامم رنگ کنم و ابرو بردارم! چقدر کارام زیاد شد یهو :| 

یکشنبه هم بعد سال تحویل خونه ی یکی از بچه ها دعوتیم که همکلاسیمم هست. 

اها، امروز لاله بنفش خریدم، با شیرینی نارگیلی!! تو همین فروشگاه های امریکایی هم همه چی هست منتها باید خوب چشم بچرخونی. من شدیدا هوس شیرینی نارگیلی کرده بودم. یه بسته برای دوستمم خریدم براش ببرم دست خالی نباشم.

اینجا بارون میباره. میدونم رشت هم داره میباره.

اها. مقاله رو سابمیت کردیم مجدد، ایشالا این بار اکسپت میشه. الهی آمین. اگه بشه، میشه عیدی سال جدیدم. هر چند حداقل یک ماه طول میکشه معلوم بشه.

۰ نظر ۲۸ اسفند ۰۰ ، ۰۹:۴۵
آی دا

پژمان برام حدود ده کیلو بار پست کرده.

نمی دونم میرسه یا نه. بسته های پستی دوستام که میرسه ایشالا مال منم برسه.

یه سری ظرف هام. یه کاپشنم. سه تا رومیزی سنتی. یه مقدار چوچاق خشک. دو تا کتاب فارسی. نبات. زعفران. و یه سری چیزای دیگه فرستاده. ایشالا که قبل عید بهم برسه. یکی از دلخوشی های این روزام رسیدن همین بسته ست.

 

نمی دونم سرماخوردگیه یا چی. بینی م سمت چپش کاملا زخمه تا بالا. ازون ور نفس نمیشه کشید. عطسه. سردرد.

این روزا چون همه چیز قاطی شده دقیقا نمی دونم کدوم به کدوم مربوطه!

۲ نظر ۲۷ بهمن ۰۰ ، ۰۸:۲۵
آی دا

حدود دو ماه و ده روز دیگه تولدمه.

دلم میخواد یه لباس قشنگ بگیرم. دلم میخواد لاغرتر بشم. دلم میخواد عکس های قشنگ بگیرم. دلم میخواد یه چیز به خصوص به خودم هدیه بدم.

اگه مقاله مم که تا اون موقع اکسپت شده باشه، دیگه هدیه مم از خدا گرفتم!

اگه تا تولدم زنده موندم، دومین سالیه که برای تولدم تنهام.

۲ نظر ۱۳ بهمن ۰۰ ، ۰۸:۵۱
آی دا

صبح با یه میتینگ شروع شد. بعد ازمایشگاه و تست. بعد از ۱۲ ظهر تا ۵ عصر کلاس.

ادریان از مکزیک برگشته. کلی حرف زدیم دلم باز شد. دلم براش تنگ شده بود.

کمر درد تموم شد گردن درد شروع شد.

حس می کنم قیافه م شاداب نیست. با اینکه خب هر شب صورتمو میشورم. سرم زیر چشم میزنم. صدافتاب پ مرطوب کننده میزنم. اما انگار کدر شدم.

هر چند دخترای محقق دیگه رو هم اطرافم میبینم اونام بهتر نیستن همچین.

چه کنم خوشگل تر شم.

اها یادم اومد اب نمی خورم زیاد.

۳ نظر ۲۲ دی ۰۰ ، ۰۷:۰۶
آی دا

تو جام نشستم. کمر دردی که بعد از سفر بوستون گرفتارش شدم به علاوه درد پریودی، قشنگ حالمو زار کرده.

قرار بود امروز دانشگاه برم تا کار مهمی رو انجام بدم. اما صبح دیدم نمی تونم. حتی نمی تونم تمرکز کنم مقاله بخونم. 

این ترم علاوه بر ریسرچ و کورس، منتورشیپ یه دانشجوی لیسانسو بر عهده دارم. اولین تجربه م هست. ظاهرا اینجا تو رزومه خیلی مهمه که با یه دانشجوی لیسانس کار کرده باشی. 

واقعا نمی دونم چطور میتونم از پس حجم این همه کار بربیام.

فعلا از پس درد امروز بربیام کلاهمو بندازم هوا.

فردا میرم دُز سوم رو بزنم. این بار مدرنا.

هفته ی اینده هم نوبت دکتر گرفتم که تیروییدم چک بشه، چون قرص های تیروییدم از ایران تموم شده.

استادم کرونا گرفته بود و من شدیدا نگرانش بودم. دیروز باهاش میتینگ رفتم و دیدم حالش بهتره خداروشکر.

چقدر خوبه که حرفای ذهنمو مینویسم. تخلیه میشم. حتی حس میکنم دردمم بهتر شده.

جالبه که برخی چیزا رو فقط تو کانال مینویسم. برخی چیزا اینستاگرام، اما واقعی ترین چیزا رو اینجا.

 

۱ نظر ۱۶ دی ۰۰ ، ۱۹:۴۷
آی دا

برف داره با شدت هر چه بیشتر میباره و من نگرانم پرواز کنسل شه!! ایشالا نمیشه....

۰ نظر ۰۲ دی ۰۰ ، ۰۳:۳۴
آی دا

امروز روز سختی داشتم که نمی خوام بهش بپردازم.

اصولا باید خیلی خوشحال باشم، چون از فردا به مدت دو هفته تعطیلم. اما خب دیگه.

فک میکنم باید خودمو بخوابونم. اینطوری فردا صبح احتمالا خوشحال ترم. 

امیدوارم وقتی خوابیدم همه ی حس های بد امروز هم باهاش پاک بشه. الهی امین.

۰ نظر ۲۵ آذر ۰۰ ، ۰۸:۰۴
آی دا

امروز اخرین روز هفته ست و حتی اگه دوستم حوصله بیرون اومدن نداشته باشه، من "باید" برم و تو مغازه ها دور بزنم حتی اگه کولاک بباره.

عصرایی که زود میرم خونه، دلم میگیره. مثل دیروز. و ادم مگه چقدر میتونه فیلم ببینه؟ یا اشپزی و کارای خونه کنه؟

امروز تنها هم شده میرم دور میزنم که شب دیرتر برم خونه.

 

+این روزها همش با دوستم رفتم بیرون. این حس وابستگی رو دوست ندارم!

 

+چند وقت پیش یه چتر خریدم که رنگیه. حالا هر کی میبینه میگه در حمایت از همجنسگراها؟ گرفتاری شدیم:|

 

۲ نظر ۳۰ مهر ۰۰ ، ۱۸:۱۹
آی دا

تو یه سری چیزا خیلی سهل انگارم.

مثلا تو خیلی از محصولات چک نمیکنم محصول کجاییه. بعد میخوام به کسی رفر بدم، میپرسه ساخت کجاست؟ من هیچ من نگاه!

یه سری محصول مراقبت پوستی خریدم. دیشب استفاده شوم کردم و الان خیلی حس خوبی دارم.

الان رفتم چک کردم دیدم خداروشکر ساخت امر.یکان.

چوم مثلا تو محصوبلات مراقبتی، میگن به کشورش توجه کنین. چون یه کشور مثلا لا هوای سردسیر نمیتونه برای مردم ساکن گرم سیر محصولات خوبی ارائه بده.

دیگه خداروشکر اطلاعاتمو بالا بردم :))

 

۰ نظر ۰۹ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۰۳
آی دا

همین که با حقوقم میتونم کرایه ی یه خونه ی گرونو بدم، قرض هامو صاف کنم، و چیزایی که میخوامو بخرم، خدایا شکرت.

میخوام صبورتر باشم برای همه ی چیزهای مادی که میخوام.

۳ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۴۷
آی دا

دیشب سالگرد عقدمون بود.

ما وقتی تصمیم به ازدواج گرفتیم، اون کسی بود که پایان خدمت نداشت و من هم کسی بودم که تازه از شغلم زده بودم بیرون.

شاید آس و پاس ترکیب مناسبی نباشه، اما اگه بخوایم تعارف رو کنار بذاریم، ما آس و پاس بودیم...

خیلی ها موقع ازدواج فقط به شرایط پسر نگاه می کنن که آیا خونه داره؟ ماشبن داره؟ شعلش اوکی شده؟

اما من به جفتمون نگاه می کردم که جفتمون هیچی نداریم!

من برای اینکه بتونم با پژمات ازدواج کنم، خیلی جنگیدم. جنگیدنم الکی و صرفا از روی احساس نبود چون یه دختربچه 18 ساله نبودم که با قربون صدقه رفتن کسی وا بدم. 

من فهمیده بودم پژمان کسی نیست که بخواد سرکوبم کنه و منو از خودم بگیره. همین برام کافی بود چون برای ادامه ی مسیر به خودم اطمینان داشتم!

روزهای زیادی گریه کردم چون مادرم علی رغم علاقه ای که به پژمان داشت، نگران بود نکنه کمبودهای مالی بعدا مشکل ایجاد کنه.

روزهای زیادی گریه کردم چون بعد از اینکه علنی شد ما قراره ازدواج کنیم، اطرافیان حرف های زیادی زدن؛ حتی از داخل خانواده خودشون.

من ولی پای انتخابم وایستادم.

پژمان آقای محترم بود و محترم بود.

خوش قلب بود، آروم بود، مودب بود، تو زمینه خودش حرفی برای گفتن داشت، منو به سمت آرزوهام سوق می داد، بهم بال پرواز می داد، و ازم حمایت می کرد.

حالا دیگه چه فرقی می کرد دو تا آجرپاره داره یا نه؟ اونم چیزایی که با یه سیل و زلزله ممکنه از بین برن؟

من میدونستم ما هدف داریم و قرار نیست تا ابد آس و پاس بمونیم.

من میدونستم که تصمیمون تصمیم قلب و ذهنمونه نه هورمون هامون.

تو این سه چهار سال، کارهای زیادی با هم انجام دادیم.

الان من اینحا، تو بهترین کشور دنیا از لحاظ امنیت و رفاه، منتظرشم تا بزودی بتونه بیاد پیشم و زندگیمون رو بسازیم.

 

هیچ تصمینی نیست پژمان تا ابد خوب بمونه، همینطور هیچ نضمینی نیست من هم.

اما خوشحالم تا به اینحای مسیر همو درست انتخاب کردیم و امیدوارم که این خوشی مستدام باشه.

الهی آمین.

 

۴ نظر ۱۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۰:۰۶
آی دا