مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زبانخوان» ثبت شده است

بچه ها. من واقعا دوست دارم در مورد زبان خوندن کمکتون کنم.

اما، واقعا کاری رو که خودم به سر انجام نرسوندم، نمی تونم راهنمایی در موردش داشته باشم.

اما بهتون این قول رو میدم که پاییز وقتی ازمونم رو دادم و نتیجه رضایتبخش بود، مو به مو با جزییات بهتون بگم.

تازه اولا که من زبانم "خیلی ضعیفه".

دوما ممکنه روش های من برای همه کاربردی نباشه.

سوما، بچه ها جوینده یابنده ست‌. اگه میخواین ریسرچر قوی ای باشین، اول از همه باید بدونین مشکلاتتون رو چطور با سرچ حل کنین. پس از الان براش تمرین کنین.

با آرزوی موفقیت برای همه تون :)

۲۳ تیر ۹۸ ، ۱۳:۴۵
آی دا

ساعت نزدیک به 3 شبه.

فردا باید بتونم نهایتا تا 8.5 از خواب پاشم.

فردا باید شروع کنم به رژیم گرفتن و تو کرفس مجددا غذاهامو وارد کنم.

فردا قراره با سارا (دوست جدید) یه سری تمرین داشته باشیم.

 امشب یک غلط کمتر از دیشب و پریشب داشتم و قدرشو می دونم(از قصد تو ساعت های خواب آلودگی تمرین می کنم که ذهنم عادت کنه).

چهارشنبه نوبت مشاوره دارم، و نسبت بهش خوشبینم.

۲۲ تیر ۹۸ ، ۰۲:۵۰
آی دا

متاسفانه همیشه فکر میکنم بقیه از من بهترن

چرا دقیقا حس م اینطوریه؟

نمی دونم.

از دوران ابتدایی شاگرد اول بودم. بعدتر تو دوران راهنمایی هم.

تو دبیرستان تو کلاس معلم ها منو به عنوان شاگرد زرنگ میشناختن.

موقع کنکور لیسانس بین همکلاسی هام جز معدود کسایی بودم که مهندسی روزانه قبول شدم.

موقع ارشد هم تو یه دانشگاه دولتی بازم روزانه خوندم.

تو یه آزمون استخدامی نفر اول شدم. تو یکی دیگه ش نفر چهارم شدم. تو اون یکی جز پذیرفته شدگان بودم.

این همه رزومه و فعالیت علمی داشتم.

اما.....

چرا همیشه فکر میکنم بقیه از من بهترن؟

لعنت.

به صدای خودم گوش میدم. دارم تند تند کلمات رو پشت هم قطار میکنم و انگلیسی حرف میزنم.

همین منی که تا پارسال این موقع یا حتی سه چهار ماه پیش به سختی چند تا کلمه پیش هم میذاشتم.

امروز باز فکر می کنم که بقیه از من بهترن. باهوش ترن.

من بدون هیچ معلم و کلاسی زبان خوندم. هرچند که کار شاقی نبوده، اما خلاصه کاری بوده که انجامش دادم.

حتی دقیقه ای کسی بهم نگفت از این کلمه استفاده کن و اینطور بگو یا نگو. من تلاش کردم؛ خیلی تلاش کردم.

ولی....چرا باید فکر کنم بقیه از من بهترن؟

رفتم به صدای بقیه گوش میدم. مثل من صحبت می کنن یا حتی ضعیف تر.

این همه عدم اعتمادبنفس من از کجا میاد؟

باید روانکاوی بشم؟

نکنه حادثه ای در کودکی باعث شده که اینقدر فکر کنم به اندازه ی کافی خوب نیستم؟

مادرم یه ضرب المثلی داره.

که گاو رو پوست کندی تا دمش رسوندی، حالا دیگه با قدرت بقیه ش رو هم انجام بده.

پاییز دو تا امتحان مهم دارم. دو تا گاو دارم که باید پوست بکنمشون. تا الان تا دمش رسوندم...

آره با قطعیت میگم که من تافل و جی آر ای دارم.

دیگه نمی خوام بترسم از اینکه کسی فکر کنه حالا اینکه اینقدر درس خونده، چرا نتونسته.

این همه آدم امتحان میدن و نمره دلخواه نمیگیرن. ایرادی نداره! مجدد امتحان میدم!

مهم اینه که تلاش کردم. مهم اینه که یک جا ننشستم و منتظر بخت و تقدیر نبودم.

چیزی برای مخفی کردن وجود نداره.

من آدم پرتلاشی هستم و باید به این قضیه افتخار کنم، حالا نتیجه هرچی میخواد باشه.

خدایا بهم کمک کن که فکر نکنم بقیه از من بهتر و باهوش ترن. این فکر عذابم میده.

خدایا کمکم کن که به نتیجه فکر نکنم، اما همچنان تلاش کنم.

وبلاگ تنها جایی هست که برام مونده.



۴ نظر ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۲:۳۸
آی دا

+ فکر میکنم سال 87-88 بود که تو رمان زنان کوچک خوندم که شخصیت های داستان به هم قول دادن که تو یه برگه بنویسن که 10 سال آینده می خوان چی بشن، و بعد ده سال آینده به این برگه نگاه کنن ببینن به چیزایی که می خواستن رسیدن یا نه.

واضحهه که منم همچین چیزی رو تو تدارک دیدم، البته تو ذهنم.

خب فکر میکنم، امسال اون موعد ده ساله ی من هم فرا رسیده.

مشتاقم بدونم تا پایان سال به چند تا از چیزایی که می خواستم رسیدم.


+ کتاب دوم امیلی تموم شد.


+ یکی از دوستان دور، یه زمانی تو اینستاگرامش چیزی نوشته بود که خیلی ناراحتم کرده بود. البته که من آدم انتقام نیستم، اما آدم ثابت کردن خودم به خودم که هستم. این روزا خیلی به اون جمله ی فخر فروشانه ش فکر می کنم و فقط عمکلردم میتونه بیانگر این باشه که اون اشتباه می کنه.


+ امروز که زیر پنجره ی اتاق رو تخت دراز کشیده بودم و از پرده ی کنار زده به برگ های درخت انجیر نگاه می کردم، یهو با ورود یه گنجشک لاغر که خودشو از پنجره پرت کرد تو اتاق جیغ بلندی کشیدم.

خجالت آوره که از یه موجود به این کوچیکی ترسیدم. خیلی تلاش کردم که بیرونش کنم، اما به خاطر شرایط گردنم، چندان موفق نمی شدم جست و خیز کنم تا بیرون بره. 

نهایتا بیرون رفت، اما این احساس شرم و خجالت که چظور نفس نفس میزد و راه فرارو نمی دونست و من هم عین کولی ها دنبالش کرده بودم، راحتم نمیذاره.

این هم عکسی که با زوم ازش گرفتم و کیفیت نداره: درخت انجیر اون پشت، پنجره و گنجشک لاغر ِ احتمالا یتیم.



۲ نظر ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۱۹
آی دا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۵
آی دا

فکر میکنم اولین سالیه که بی تفاوت از کنار تولدم گذشتم.

تو اینستا هیچ پستی نذاشتم.

چون با خودم فکر کردم واقعا این کار برام جالب نیست و واقعا مگه برای بقیه فرقی میکنه من چند ساله ام؟

کل امروز رو فکر میکردم آدم تا وقتی به بخش اعظم خواسته هاش نرسه، تولد چندان معنایی نداره...

امیدوارم سال بعد این موقع حس رضایت درونی رو از خودم داشته باشم..


دیشب آقای محترم برام چندین تا استوری تولدت مبارک گذاشته بود. با توجه به این که زمان براش خیلی مهمه و برای کاراش برنامه ریزی میکنه و مشخص بود برای هر استوری چقدر وقت گذاشته، خیلی ازش ممنونم. البته استوری ها رو برای کلوز فرندها گذاشته بود که متشکل از خانواده ی من و خودش بود. استوری ها رو سیو کردم تا بعدنا به بچه هامون نشون بدم.

بعد سعی کردم فیلم ببینم، نشد.

آقای محترم سخنرانی کوتاهی در مورد اینکه نباید ناراحت باشی 28 ساله شدی کرد با مضمون اینکه سن آدم ها مهم نیست. مهم اینه که چند تا کتاب خوندن و چقدر سواد دارن و چند تا فیلم دیدن. بعد ازم خواست در موردش فکر کنم. گفتم چشم، هرچند از ته دل قانع نشده بودم.

امروز صبح رو بیشتر تو رختخواب موندم. بعد لباس پوشیدم و رفتم شهر، که کیک سفارش بدم. گفتن کمتر از سه کیلو سفارش نمیگیریم. پنچر شدم. سه کیلو خیلی زیاده خب..

بعد رفتم رنگ مو خریدم. کرم ترک پا. قرقره. ماست و قارچ و نان تست. و خب یه تیشرت. که الان پشیمونم. آقای محترم گفت ایرادی نداره یه تیشرته دیگه. اما من دلم سوخته چون اونطوری که دلم میخواد خاص نیست. آرایشگاه هم رفتم.

آها قبل رفتن به بازار، دو تا اسپیکینگم رو دادم واسه تصحیح. تا برگشته بودم، تصحیح شده بود و گفته بود خوب حرف میزنی :| من میخوام پشت گوش بندازم چون اصلا از خودم راضی نیستم. چند روز پیش هم یه رایتینگ داده بودم واسه تصحیح که از اونم خیلی تعریف کرده بود. اما من روحیه م اینطوریه که کسی تعریف کنه استرسی میشم و فکر میکنم تعارف کرده :| پس به اینم نمی خوام محل بذارم...

بعد که از بازار اومدم، به دوستم ن دایرکت زدم. گفتم استرس دارم و اینا. دلداریم داد که ما میتونیم. قراره هر وقت استرس گرفتم و نا امید شدم بهش پی ام بزنم.

عصر رو هم با خواب پرپر کردم. الان هم برم شام بپزم.

این بود روز تولد من که هیچ دست کمی از روزای معمولی دیگه نداشت...


۵ نظر ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۵۱
آی دا

نوبت به جمع بندی 97 رسید.

سال 97 سال عجیبی بود. خیلی عجیب شروع شد و اوایلش اتفاقای بدی برام افتاد... اما از شروع تابستون، انگار که بقیه ی سال بخواد از دلم در بیاره، روال خوبی در پیش گرفت.

از اول اولش بخوام بگم،

روز سوم یا چهارم عید بود، که فهمیدم مقاله ام اکسپت اولیه شده و اگه تلاش کنم می تونم چاپش کنم تو ژورنال.

بعد سر یه سری درگیری های مالی و یه سری موضوعات دیگه تو اردیبهشت روزای بدی داشتم..

یه اتفاق بدتر هم تو اردیبهشت افتاد. هر چند خدا بهم نشون داد که آدم ظالم سزاشو میبینه، اما هنوزم که بهش فکر میکنم خیلی غصه می خورم. ولی شکر که گذشت.

آخرین روز خرداد عروسی برادر آقای محترم بود. وای که چقدر خوشحال بودیم و چقدر برای خرید ذوق کردیم.

از اواسط تابستون روال درس خوندنم رو جدی تر کردم. سعی کردم رایتینگ بنویسم و مهارت یاد بگیرم.

16 مرداد 97 اولین مقاله آی اس آی من چاپ شد.

2 مهر 97 مدرک لیسانسم آزاد شد.

20 مهر 97 مدرک فوق لیسانسم آزاد شد.

15 آبان اصل دانشنامه هام به دستم رسید.

20 آبان آقای محترم پروژه ی سربازیش رو دفاع کرد.

زمستون رو سعی کردم با برنامه ریزی بیشتری درس بخونم. صبح ها به موقع پاشم و انگیزه ی بیشتری داشته باشم. هر چند بازم اونی که می خواستم نشد.

سال 97 هر چند از لحاظ مالی خییییلی برام سخت بود و خیلی تلاش کردم سیو کنم، هر چند خیلی سعی کردم رو درس خوندن وقت بذارم اما اونقدری که می خواستم نشد؛ اما بازم خدا رو شکر که تماما به بطالت نگذشت و برای هر روزش چالش و دل مشغولی داشتم.


امیدوارم سال 98 اول از همه من و خانواده م سالم باشیم. دوم از لحاظ مالی بهمون کمتر سخت بگذره(هرچند میدونم مختص خانواده ی ما نیست و مال کل ایرانه)، سوما اینکه سر به راه تر و درس خون تر باشم. برنامه ریزی بهتری داشته باشم و بیشتر تلاش کنم و کمتر غر بزنم.

سال 98 برای من (و آقای محترم) سال خیلی مهمیه. برای خانواده هامون هم. فارغ از بحث ازدواج و زلم زیمبوش، که ما فعلا بهش فکر نمیکنیم، بحث آینده مونه و به هم قول دادیم براش کم کاری نکنیم.

من از ته دلم می خوام که خواننده های اینجا سال 98 یکی از بهترین سال های عمرشون باشه. ممنون از اینکه همیشه منو میخونید و همراهم هستین تو بالا و پایین های زندگیم. ممنون از اینکه غرغرهای من براتون جذابه! ممنون از اینکه تحملم می کنین و بهم امید و روحیه میدین.

بچه ها دوستتون دارم.

انشاالله سال خوبی داشته باشین و برای سال جدید ِ من و آقای محترم هم دعا کنین. ممنونم.







۱۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۱۲
آی دا

خودم رو زدم به بی خیالی.

با این توجیه که 27 سال صبوری کردم، یک سال دیگه هم روش.

سال دیگه این موقع ها؟

"باید" حالم خوب باشه.



+یه کتاب تازه پیدا کردم، که خیلی دوسش دارم. البته نسخه ی پی دی اف ش هست. اسم کتاب اینه:

 1000English Collocations-in 10 minutes a day

 اگه نمی دونین، کالوکیشن ها ترکیباتی تو انگلیسی هستن که با هم میان. دو سه کلمه که باید با هم بیان. در غیر اینصورت یک انگلیسی زبان متوجه میشه شما فلوئنت نیستی. مثلا برای کلمه ی crime، یعنی جرم، نمی تونیم از کلمه ی do استفاده کنیم. باید بگیم commit a crime. یعنی مرتکب شدن یک جرم. 

بدون دونستن کالوکیشن ها، حرف زدن سخت میشه. نوشتن هم. خیلی اوقات کالوکیشن ها نجات دهنده هستند. به جای اینکه سه چهار خط توضیح بدی، راحت میدونی دو تا کلمه بگی و مفهوم رو برسونی. خوندن این کتاب هرچند جز منابع نیست. اما من بهش علاقه پیدا کردم و سعی میکنم روزانه ترکیباتش رو نگاه کنم و سعی کنم به ذهن بسپرمشون.


۳ نظر ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۱۲
آی دا

صبح ها خودم رو با انگیزه ی اینکه پاشم صبحانه درست کنم و برای پیجم عکس بگیرم، سر پا میکنم.

بعد درس تا ظهر. ظهر دوباره کیفم کوکه که چطور ترکیب ها رو کنار هم بذارم تا یه بشقاب قشنگ داشته باشم. عادت کردم به اینکه بدون چیدن بشقابم به قشنگ ترین شکل، شروع به غذا خوردن نکنم!

کل عصر تقریبا خراب میشه. خراب که...یعنی نمیشه مطالعه کرد. ممکنه کمی چرت بزنم و با خانواده که از سر کار برمیگردن صحبت کنم.

غروب رو دوباره اندازه یکی دوساعت با برگه ها و جزوه هام سرگرم میشم.

بعد شام. من شامم رو ساعت 7 الی 8 شب میخورم. برای من محدودیت منابع معنا نداره. با کمترین امکاناتی که تو یخچال پیدا میشه، سعی میکنم طعم درست کنم...

آخر شب دوباره مقداری مطالعه...


نمی دونم روزی روزگاری دلم برای این روزها تنگ میشه یا نه.

این روزها کسی از بیرون نگاه کنه فقط یه دختر بی دغدغه رو میبینه که تمام فکر و ذکرش اینه که چی بخوره و چی نخوره، و گل و گیاهاش در چه حالن..

هیچکی نمیتونه حدس بزنه تو ذهنم چه شهر شلوغی هر روز صبح تا آخر شب فعالیت داره!!

۳ نظر ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۵۸
آی دا
از امروز، هفت ماه فرصت دارم. اگه تاریخ مورد نظر رو حدودا 10 مهر در نظر بگیرم، و تقویم درست بگه و امروز 10 اسفند باشه، هفت ماه دیگه فرصت دارم!
به نظر من فارغ از نتیجه، تلاش کردن جالبه.
آدم هایی که یک شبه میخوان به همه چیز برسن رو درک نمی کنم. آدم هایی که فقط یک گوشه نشستن و منتظرن یهو اوضاع بر وفق مراد شه رو هم. اگه تلاش و سختی نباشه، موفقیت اصلا جذاب و تو دل برو نیست....
درسته که این روزا عجیب و خاصه و من پر از دلهره ام، پر از احساسات مختلفم، اما به معجزه ی تلاش کردن اعتقاد دارم.
چرا اعتقاد نداشته باشم؟
تا الان هرچیزی رو که خواستم به دست آوردم! منبعد هم میارم..
یه نفر نوشته بود برای نمره تون هیچ سقفی در نظر نگیرین. برای گرفتن بالاترین نمره تلاش کنین.
الان منم میگم برای آرزوهامون هیچ سقفی نداشته باشیم. هر چقدر بیشتر بخوایم، ذهنمون ما رو به سمتش بیشتر سوق میده و خب قاعدتا چیزی که به دست میاریم، به هدف نزدیک تره..


+من حرف آدمایی که مدت کم برای امتحانی خوندن و نتیجه گرفتن رو باور نمی کنم، شما هم نکنین. همونظور حرف کسایی که میگن هیچ کار خاصی نکردیم یهویی لاغر شدیم!
+کاشکی تعطیلات نوروز اینقدر طولانی نبود. از تعطیلات بلندی که تو کار وقفه میندازه خوشم نمیاد! این روزها که حسابی بابت امور نوروز درگیرم و به کارهام نمی رسم، بیشتر باور میکنم من فقط باید تو یه جهان ایزوله زندگی میکردم که توش خبری از آخر هفته و تعطیلات طولانی و شلوغی نیست!

۶ نظر ۱۰ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۲۳
آی دا

امروز همکلاسی لیسانسم دایرکت زده که آیا داری برای آزمون زبان مهمی میخونی؟

بعد هم گفته فضولی نباشه یه وقت.


من راستش از جواب دادن به این سوال وحشت دارم.

نه به جهت اینکه بخوام مرموز باشم. نه اینکه تنهایی بخوام پیشرفت کنم و نخوام بقیه پیشرفت کنن. نه اینکه بخوام تنهایی خفن بشم و دلم نخواد بقیه خفن بشن!

فقط فقط یه دلیل داره و اونم اینه که می ترسم!!

خب مسلما من اگه جواب بدم آیلتس یا تافل، پشت سرش سوالات دیگه میاد و برای منی که نمی دونه فرداش چه اتفاقی داره میفته و اوضاع داره چجوری میشه، خیلی دردناکه.

آدم مخفی کردن چیزی نیستم.

اما از اینکه یه حرف الکی رو زبونا هم بیفته خوشم نمیاد. چیزی رو زبون بیفته و بعد اتفاق نیفته.

فعلا زندگیم افتاده رو دور اینکه همه چیز به خیلی کسا مرتبطه! و جواب سوالامو حتی خودمم نمی دونم.

۷ نظر ۱۴ مهر ۹۷ ، ۲۲:۱۸
آی دا
دارم فکر می کنم که تقریبا تو یک سال گذشته خیلی کارا انجام دادم. کارایی که در راستای هدفمه.
توی یک سال گذشته موفق شدم یه مقاله ISI چاپ کنم
تو یک سال گذشته دو تا مدرک لیسانس و ارشدم رو آزاد کردم و اووووه خدا میدونه چقدر بابتش بدو بدو کردم
تو یک سال گذشته تقریبا روزهای زیادیش رو زبان خوندم و تا حد هوش و استعداد خودم سعی کردم خودمو ارتقا ببخشم.

این سه تا کار، که برای خودم خیلی ارزشمندن، نشون میده اونقدرام کم کار نبودم، هر چند همیشه از خودم ناراضی ام.
بیستم مهر میشه حدودا یک سال که تصمیمات جدیدی برای زندگیم گرفتم.
این روزا در حال جمع بندی ام و به این فکر می کنم که چیکار باید کنم که تا 20 مهر ِ سال بعد، آدم پرتلاش تری باشم.
۲ نظر ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۸
آی دا
خبر خوب اینکه هنوز زنده ام
خبر بد اینکه گردنم دوباره عود کرده و با درد زنده ام :||

کل امروز رو عین لواشی که رو تنور پهن شده، رو تختم رو به بالا خوابیدم.
احتمالا خرید پریروز و سرمای دیشب بهم فشار اورده.

زندگی عاریه ای چیزیه که من دارم. در هر حال چند تا مسکن خوردم و فردا میرم امپولامو بزنم بلکه دوباره بیام روال.

اقای محترم افتاده رو روزشمار اونم از الان! سال دیگه این موقع امتحان زبان داریم، یا دادیم، و این در حالی هست که من فکر می کنم واقعا واقعا ضعیفم.

گردنم خوب شه دوباره بشینم برنامه بریزم...

۳ نظر ۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۱:۰۲
آی دا

آقای محترم گفت: "هر گوشه ای بهم خودکار و کاغذ بدن، میشینم درسمو میخونم، حتی اگه بمب بترکه". بعد به گوشه ی کافی شاپ اشاره کرد: "حتی اینجا".

به هر حال من این همه خونسردیشو هرچند که درک نمی کنم اما ستایش میکنم.


من؟ منتظرم که سوسک راه بره تمرکزم بهم بخوره، منتظرم پشه پرواز کنه که اعصابم بهم بریزه. از صدای تلویزیون و شلوغی و ملچ مولوچ دهن مامان وقتی لواشک می خوره و صدای نی نی همسایه و مابقی موارد هم که نگم بهتره.


خلاصه که الان مجبور شدیم بار و کوله م رو جمع کنم بیام رشت خونه خواهرم و دو روزی اینجام. لپ تاپ و کتاب آوردم که درس بخونم، اما ناخودآگاه سر از وبلاگ در آوردم. تمرکز من فقط تو اتاقمه و وامصیبتا که جای دیگه اندکی آرامش ندارم.

حالا یه دور برم ببینم چی میشه!

۸ نظر ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۵۸
آی دا
من آدم تلاشگری ام. اما این روزا نمی دونم چه م شده.
همیشه با خودم فکر میکنم من ابتدا تلاش بودم، بعد دست و پا در آوردم و بعد مقداری هوش بهش چسبیده تا بتونه بهم کمک کنه به هر چی می خوام برسم.
من همیشه تلاش کردم، از همون دوران ابتدایی ام، تا بتونم اون جایگاهی که می خوام رو داشته باشه. حتی بعدتر که خواهرم معلم شد و بعد ترش دوران دانشگاه که چالش های زیادی هم داشتم.
این روزا انگیزه ی کافی رو دارم. شخص انگیزه دهنده رو هم دارم، و می دونم که تلاش امروزم تا چه حد زندگی آینده م رو می سازه. فقط حس می کنم باید به خودم بیام تا اون روحیه ی حنگنده م رو دوباره به دست بیارم.

فردا روز اول محرمه. پارسال محرم چیزای زیادی به دست آوردم. امسال هم می دونم بهم خیلی چیزا میده.



+دیدین بعضی آدم ها همیشه ادعا می کنن که شب امتحان یک ساعت خوندیم و بس اومد؟ کلا خونه نشستیم و خود به خود حل شد؟ به استاده یه چشمک زدیم اوکی شد؟ هیچ بدو بدویی نکردیم اما دیدیم یهو همه چیز خوب پیش رفته؟ که درسته فلان چیز سخت بوده، اما تو کمترین زمان ممکنه حلش کردیم؟
راستش من اصلا این طور آدم ها رو درک نمی کنم. و راستش باورشون هم ندارم.
منکر هوش و استعداد نمیشم، اما به نظرم به هیچ عنوان حقیقت نداره بتونی تو همه ی مراحل زندگیت بدون اینکه کار خاصی کرده باشی، پیش رفته باشی. ممکنه چند جا شانس بیاری، اما نمی تونه دائمی بمونه.
به نظر من تلاش خیلی بیشتر از هوش ارزشمنده، نظر شما چیه؟ اصلا به نظرم تلاش مداوم همراه با اندکی هوشیاریه که شانس و موقعیت ها رو به وجود میاره!

۴ نظر ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۰۸
آی دا

راستش هیچ خبر خاصی نیست که بیام بنویسم. زندگی به روال معمول و تکراری خودش جریان داره.

چندین بار صفحه رو باز کردم که بنویسم اما دیدم واقعا چیزی تو ذهنم نیست.


آقای محترم سه تا کتاب درسی جدید برام گرفته بخونم. یکی گرامر سطح متوسط، یکی ریدینگ ادونس، یکی هم ترکیبی ریدینگ و رایتینگ تافل.

از صبح که پامیشم، روزی سه صفحه گرامر کتاب جدید خوشگل و خوشبومو می خونم. اگه به همین ترتیب پیش بره تا آخر پاییز تمومش می کنم.

بعد از اون اکثرا میرم سه صفحه رایتینگ های مختلف میخونم تا ایده بگیرم و جمله های قشنگشو یادداشت می کنم.

بعد متغیره، یا لغت دوره می کنم، یا دانشگاه سرچ می کنم.

بعد ناهار و خواب و چت با آقای محترم در مورد همین چیزایی که نوشتم.

غروب هم لیسنینگ گوش میدم.

شب معمولا یا فیلم میبینم، یا آشپزی یا شایدم ریدینگ اما دیگه از لحاظ ذهنی کشش ندارم باز مطالب درسی بخونم.


زندگیم همینه که نوشتم. تنوعش میشه گاهی غروب ها دوچرخه سواری، یا گاهی رفتن به خونه خواهرم و متعاقبا دیدن آقای محترم هر سه هفته یک بار معمولا.

ناراضی نیستم اما خب به این حجم از لاک پشت بودن و یک جا نشستن چندسالیه که عادت ندارم.


چند وقت پیش آقای محترم تماس گرفته بود و ما کل نیم ساعت چهل دقیقه رو در مورد دانشگاه و درس و زبان حرف زدیم :|

مامانم با تعجب پرسید شما حرف دیگه ای احیانا با هم ندارین؟

از نظر من صحبت هامون جذاب بود، نمی دونم مامان چرا خوشش نیومد :))

نهایتا با آقای محترم به این نتیجه رسیدیم که دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید و فلان. تا گور میخوایم دانش بجوییم، خیلی هم رمانتیک!

این شهریور، ماه مهمیه. تکلیف خیلی چیزا مشخص میشه. بابتش استرس دارم اما انشالله حل میشه. ممنون میشم دعا کنید ما رو.


+خیلی دوست دارم بدونم کیا که اینستامو دارن، اینجا رو هم میخونن اما معمولا حرفی نمی زنن. کاریتون ندارم به خدا :| فقط همینجوری دوست داشتم بدونم. یه سری از دوستان که همیشه کامنت میذارن و خوشحالم می کنن، اما بعد از نابودی بلاگفا هیچ وقت دقیق دستم نیومد کیا اینجا رو میخونن. 


+ندا گفته بودی بولت ژورنال خودمو بذارم. این یه صفحه شه مال ماه جدید. منتها بس که هول هولکی شد، شهریور رو نوشته بودم مرداد و بعد تبدیلش کردم به شهریور!! بعد غلط املایی اینا هم دارم. اما مجموعا این تقویم این ماهه و چیزای مهم رو توش علامت میزنم که یادم نره. اون تاریخ دهم و سیزدهم هم خیلی مهمن...لطفا لطفا لطفا برام دعا کنین. اگه حل بشه میام میگم قضیه چی بوده.



۱۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۱۰
آی دا

من علاقه ی خاصی به نوشتن کارام دارم. به طور جدی تر اولین بار از دفتر برنامه ریزی قلم چی استفاده کردم موقع کنکور لیسانس، یکی از سر گرمیهام پر کردن و آنالیزش بود و شدیدا ازش لذت می بردم، بر خلاف بقیه ی دوستام که هیچ گونه علاقه ای به نوشتن برنامه هاشون نداشتن و اینو اتلاف وقت می دونستن.

بعد از اون موقع کنکور ارشد یه سالنامه برداشتم، و هر روز میزان مطالعه م رو می نوشتم. البته این بار نه به جدیت گذشته، اما به هر حال می نوشتم. از اونجایی که اولین سال کنکور ارشدم موفقیت آمیز نبود، برای سال دوم ازش استفاده نکردم، به نوعی دلزده بودم.

سال پیش تو محل کارم، وظایف خیلی زیادی داشتم، به طور کلی خیلی کار سرم ریخته بود و در واقع نمی تونستم نفس بکشم. از طرفی همه ی حوادث و تاریخ ها هم مهم بود. دوباره یه سالنامه برداشتم و هر روز همه ی جزئیات محل کار، تولید، خروجی، اومدن بازرس، انجام تست ها، همه و همه رو توش می نوشتم.

امسال تنها کار مهمی که باید انجام می دادم و به طور جدی تر بعد از عید شروعش کردم زبان خوندن بود. نمی دونم تا حالا به صورت خودخوان زبان خوندین یا نه، اما برای من که سخت شروع شد و البته همچنان هم سخته. من هر روز از خودم راضی بودم که مدت زمان زیادی رو دارم صرف زبان خوندن می کنم. چند وقت پیش به این موضوع شک کردم، چون اصلا ورودی ها با خروجی ها نمی خوند و شب ها موقع خواب حس عذاب وجدان شدیدی داشتم، چون نمی دونستم کل روز رو چکار کردم.

کلمه ی بولت ژورنال رو اولین بار تو پیج دختری دیدم که تو دانشگاه جان هاپکینز دانشجو هست. ناخودآگاه این کلمه رو سرچ کردم. متوجه شدم در واقع بولت ژورنال، همین کارهایی هست که من سال های پیش انجام می دادم اما اسمش رو نمی دونستم.

حالا بولت ژورنال (Bullet journal) چیه؟ در واقع چیز خاصی نیست! فقط یه دفتر و یه خودکار برمیداری، و برای این هفته، این ماه، و به طور کلی تر برای یک سال برنامه ت رو می نویسی! برنامه ت حتما نباید درس خوندن باشه.  فیلم دیدن، کتاب خوندن، استفاده ی کمتر از موبایل، ورزش کردن، تنظیم برنامه ی خواب، به طور کلی انجام هر کاری که دوست داری انجامش بدی، اما بی برنامگی نمی ذاره، بولت ژورنال کمکت میکنه به قولی هوای کار رو داشته باشی. چند نمونه از بولت ژورنال رو که از گوگل گرفتم براتون می ذارم:




خب. دیدن چجوریه؟ کاملا سلیقه ای هست. اگه کسی حوصله داره می تونه طبق سلیقه رنگی ترش کنه. اگه نه که هیچی.

خلاصه

من شروع کردم طبق سال های پیشین، به درست کردن دفترم. توی همون دفتر فیلی که تو اینستا عکسشو گذاشته بودم و یکی از کادوهای آقای محترم به مناسبت اکسپت مقاله بود.

فکر میکنین چی شد؟

منی که فکر میکردم هر روز حداقل 5 ساعت دارم برای زبان وقت میذارم، توی چندین روز متوالی، فقط 3 ساعت زبان خونده بودم!

عجیب و غم انگیز نیست؟ خیلی ناراحت شدم.

الان دارم تو سر و جونم میزنم بفهمم چرا با اینکه تمام مشغله ی ذهنیم زبانه، اما فقط سه ساعت از 24 ساعت براش وقت میذارم....


تو این پست خواستم در مورد بولت ژورنال بنویسم تا شاید کسی بتونه با نوشتن برنامه هاشو منسجم تر کنه، منم بتونم مدت زمان مفید مطالعه م رو بیشتر کنم!


۱۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۲۳
آی دا

هر روز بین 7.5 تا 8 پا میشم، حتی اگه شب قبلش دیر خوابیده باشم (مثلا دیشب 3 خوابیدم) اما 8 پاشدم صبحانه آماده کردم. این در مقایسه با چند وقت پیش که 11.5 ظهر پامیشدم و دوباره عصر بعد از ناهار می خوابیدم، یه جرکت خیلی عالی محسوب میشه.

امروز هم فهمیدم که زبانم خیلی ضعیفه.

اما همونطور که همه میدونن و خودمم بهتر از همه، ممکنه یه چیزو دیر به دست بیارم، اما حتما بدست میارم. چیزی که منو میسازه هیچ وقت هوشم نبوده، پشتکارم بوده. من پشتکار دارم و به چیزی که می خوام می رسم. من برای نمره ی بالای 100 تلاش می کنم و امیدوارم حتما بدستش بیارم.


+این روزها رو می نویسم که بمونه. هرچند اگه برای همه یه سری روزمره نویسی فاقد ارزش مادی و معنوی باشه.

۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۸:۱۳
آی دا

این روزها شدیدا فکر کردم. خیلی فکر کردم و وقتی کاملا به این نتیجه رسیدم مسیرم درسته و بهترین کار همینه؛ سعی کردم بی تابی نکنم.


+ خبرهای عمده اینکه خانم سین داره ازدواج می کنه! اونم با کی؟ انباردار سابق. عجیبا غریبا. ایشالا خوشبخت باشن.

+امروز سومین روزی بود که ساعت 7.5 از خواب پاشدم و مطالعه و کارهام رو از سر گرفتم ( به پشنهاد آقای محترم، به علت بار منفی فعل درس خواندن، تصمیم گرفتم مطالعه کردن رو جایگزین کنم:||| ). از خودم راضیم.

+ حتی امروز خودمو ارتقا دادم و نونوایی هم رفتم.

+کتاب گرامری که گرفته بودم و داشت خاک می خورد و من رغبت نمیکردم بخونم رو مجددا شروع کردم. چی شد به این تحول شگرف دست یازیدم؟ :| بله چون شروع کردم به رایتینگ نوشتن و دیدم از گرامر فقط فرق she ، he یادم مونده. بعد بازم مقاومت کردم که نرم سمتش. اما دیدم حتی یه جمله ی صحیح رو بدون شک نمی تونم بنویسم و اوضاع اسف باره. این شد که روز خود را با گرامر آغاز می نمایم :|

+نوشتن 450 کلمه در نیم ساعت ماه پیش می تونست جز کابوس هام باشه. بسوزه پدر جبر. البته هنوزم به رویایی شیرین تبدیل نشده و هنوز مهارت پیدا نکردم که رایتینگم رو نیم ساعته تموم کنم، اما حداقل دیگه کابوس نیست و اگه مقداری گرامرم قوی تر بشه و لغات رو بتونم از فارسی به انگلیسی سریع به ذهنم بیارم، بهتر میشه.

+ میگن روزی حداقل دو تا رایتینگ بنویسین. ولی من کسی رو ندارم برام تصحیح کنه. آقای محترم خودش سرش شلوغه و کلا هم زیر بار نمیره. حتی چند باری دست به قهر و عملیات انتحاری زدم که بگیره رایتینگ هامو بخونه؛ اما چندان افاقه نکرده و میگه نه یکی باید باشه که این کاره باشه. خلاصه قرار شده تا آخر تابستون صبر کنم و وقتی اونم شروع به رایتینگ نوشتن کرد، بده به دوستاش برامون تصحیح کنن.

+ اما از اونجایی که کلمه ی صبر کردن در دایره لغات ذهنی من تعریف نشده هست، من همچنان دنبال کسی ام که بتونه راهنماییم کنه.

+چرا اینقدر عجولم؟ چرا کلا بی تابم؟ چرا حتی تو خواب هام هم دارم بدو بدو می کنم؟

۳ نظر ۱۴ تیر ۹۷ ، ۱۲:۴۵
آی دا

معمولا مهندسی معکوس می زنم و نمی دونم تا چه حد جواب میده و بازدهیش اونقدر که باید باشه هست یا نه.

بدین شکل که مثلا امتحانی داشته باشم، بدون خوندن درس، مستقیم اول میرم سراغ تمرین های ته فصل، یا دیگه یهو سراغ نمونه سوالا!

بعد کم کم میفهمم چیا مهمه و رو همونا زوم میکنم

درسته دوران دانشجوییم چندان درخشان نبوده، اما با همین روش خیلی از امتحانا رو پاس شدم.

الان دیگه دیدم خیلی خانمی کردم که نرفتم سراغ سوالات تی پی او (گوگل کنید که تی پی او چیه). دل تو دلم نیست برم ببینم سوالاتش چجوریه!!

فکر کنم لغت رو تا حد قابل قبولی بلدم. لیسنینگ هم چند ماهه مدام و تقریبا روزی حداقل یک ساعت دارم گوش میدم

پس گفتم برم ببینم سوالاتش حداقل تو بخش ریدینگ و لیسنینگ چطوره، اگه دیدم خیلی ضعیف ترم، که برمیگردم عقب، اگه دیدم هی بدک نیستم، که ادامه می دم.

در همین راستا الان دو روز تمامه که دارم نرم افزار دانلود می کنم اما به در بسته میخورم. زبان نرم افزارش هم چینیه.

تقریبا کل امروزم واسه این کار رفته. حالا باز امیدوارم نتیجه بده.

۰۲ تیر ۹۷ ، ۲۱:۱۴
آی دا