مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زبانخوان» ثبت شده است

کلا همیشه تو سوال پرسیدنام مراقبم که طرف مقابل فکر بدی در موردم نکنه یا حس بدی بهش دست نده. منتها دیگه شورشو در میارم :|

یکی از دوستام چند ماهی هست که رفته استرالیا برای تحصیل همراه با همسرش.

دختر خیلی خوبیه و منم خیلی دوسش دارم.

گاهی خودش میاد دایرکت مثلا در مورد استوری ها نظر میده و اینا. مثل امروز

بعد منم کلی سوال دارم کلا

اما روم نمیشه ازش بپرسم :| همش میترسم فکر کنه دارم فضولی میکنم یا میخوام اطلاعات بکشم

بعد چون خودشم دانشگاه زبان خونده احتمالا خیلی میتونه کمکم کنه.

اما در هر حال روم نمیشه دیگه.


دیروز خیلی سرچ کردم برای کلاس زبان. قیمت ها نجومی بود. خیلی زیاد. هر جلسه 1.5 ساعته، 150 تومن، واسه من خیلی زیاده.

آقای محترم هم که کلا مخالف کلاس رفتنه، دیگه طبعا کلامی هم حمایت نمیکنه. میگه کاری نداره که خودت تا الانشو خوندی منبعد هم میخونی.

بعد رفتم به معلم زبان سابقم دایرکت زدم. اونم گفت کار اصلی رو خودت باید بکنی و فکر نکن حالا معلم گرون بگیری معجزه میشه. بعد همون حرفایی که آقای محترم میزنه رو زد، که سریال خوبه فیلم خوبه و کتاب زیاد بخون و...

فکر کنم بیشتر از اینکه برای زبان خوندن وقت بذارم، دارم هی از همه میپرسم چیکار کنم! همه هم خب یه چیز میگن!

به نظرم هرچی سرچ تا حالا کردم کافیه و بهتره واقعا تمرکز کنم و مطالعه و تمرین کنم!


۲ نظر ۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۰۳
آی دا

اینقدر زندگیم بهم ریخته شده که دلم میخواد جیغ بکشم.

در همین راستا بعد از افطار رفتم با دوچرخه یه دوری زدم، هرچند که مامان گفت درست نیست الان بری بیرون(از لحاظ شب بودنش).

درست نیست؟

کی این محدودیت ها رو تعیین میکنه؟ که جلوی در خونه ی خودمون نتونم دوچرخه سواری کنم؟

در هر حال رفتم و خوب هم بود.


دوست دارم بعد از ماه رمضون، از صبح برم کتابخونه، اما خب تمام کارم با لپ تاپه و بدون لپ تاپ نمیتونم کاری کنم، کتابخونه از خونه دوره و من توانایی جسمی برای هر روز کشیدنش رو ندارم؛ از طرفی واقعا خونه موندن داره دیوووووونه م میکنه.

کلاس خط گزینه ی بعدیه. که باید ببینم واقعا حال و حوصله ش رو دارم یا نه.


موضوعی که با توجه به مطالب وبلاگ ازم سوال میشه یکیش مهاجرته یکیش ازدواج.

در مورد ازدواج باید بگم که چیزی نیست که همین روزا اتفاق بیفته، هر موقع شد میام خبرتون میکنم و انشاالله دعوتین! پس اینقدر نگران نباشین که چی شد چرا خبری نمیشه...با توجه به برنامه ریزی هامون به این زودی امکانپذیر نیست...

بعدی مهاجرته. این فقط تصمیمیه که گرفته شده و به وقوع پیوستنش مستلزم یه عالمه پوله که من ندارم. این هم اگه بخواد اتفاق بیفته پروسه داره و به خیلی چیزا مربوطه که دست هیچکس نیست.

فکر کنم چون دارم زبان میخونم هی برای همه سوال میشه و دلشون میخواد مستقیم و غیرمستقیم ازم بپرسن. من کلا به زبان علاقه دارم، چه بخوام برم چه نرم، به زبان خوندنم ادامه میدم.

دیگه همینا.

ممنون میشم اگه سوالی دارین با اسم و آدرس مشخص ازم بپرسین، اینطوری برام ناراحت کننده ست که به افراد ناشناس بخوام توضیح بدم.

دیگه همین دیگه، به زندگی ادامه میدیم ببینیم خدا برامون چی میخواد....

۶ نظر ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۶
آی دا

پارسال چند ماهی توی بخش اداری شرکتمون کار می کردم. یکی از همکارا، دختر خیلی خوبی بود. آروم مودب و متین. هیچ وقت نشنیدم پشت سر کسی بد بگه، یا در مورد کسی با خشم صحبت کنه. خیلی منطقی و آروم بود. هرچند که هیچ وقت نفهمیدم چرا بقیه اونطور که باید دوستش ندارن و انگار یه حالتی حسادت میکنن باهاش! در حالی که خودش بنده خدا اصلا تو این فازها نبود...خلاصه که این همکارم شوهرش اهل شهر دیگه ای بود و آخرای دکتراش بود. اینا خیلی سختی کشیده بودن تا با هم زندگی کنن، اینطور که خودش رشت بود، همسرش که زنجانی بود و توی مشهد درس میخوند و توی زنجان کار میکرد!! یعنی یه چیز عجیب و غریبی بود برای خودش.... خلاصه که سال پیش تازه چند ماهی بود موفق شده بودن با هم زندگی کنن. همسرش انتقالی گرفته بود به رشت و خلاصه بعد از چند سال داشتن با آرامش زندگی میکردننننن..... تا اینکههههههههه....همکارم دکترا قبول شد. اونم کجا؟ شیراز :)))

حالا ما هی خودزنی میکردیم که بابا تو قراره بچه دار شی! تازه داری با شوهرت زندگی میکنی!! باز میخوای پاشی بری شیراز درس بخونی؟؟ هیچی دیگه! با حمایت شوهرش برای ادامه تحصیل رفت شیراز و از کارش هم استعفا داد....

بعد همش من تو اون برهه فکر میکردم که عمرا خودم زیر بار همچین زندگی ای برم! که یعنی اینطور جدایی و فلان و بسار...

میدونین که آدم تا تحت موقعیتی قرار نگیره، هیچ درکی ازش نداره. به عبارتی حرف زدن آسونه....

امروز داشتم فکر می کردم اگه خدای نکرده تو بدترین شرایط برای من همچین چیزی به صورت مقطعی پیش بیاد، باید توانایی مقابله باهاش رو داشته باشم...یعنی اگه خدا کمک کنه اصلا همچین اتفاقی نمی افته...اما خب دیگه، هیچی قابل پیش بینی نیست، همونطور که من سال ِ پیش همین موقع اصلا فکرشم نمی کردم یهویی برنامه ی زندگیم رو تا این حد تغییر بدم!

تا چه حد قبول دارین که آدم یه مدت بخواد سختی رو بخواد تحمل کنه، به امید اینکه بعدش رفاه و آسایشه؟ 

در مورد خودم اصصصصصصلا فکر نمیکردم که بخوام تصمیم بگیرم سختی رو تحمل کنه! اما مصلحت خدا!!!! این منم که الان اینجام و خودمو واسه خیلی چیزا آماده کردم!!



+توی دو پست قبلی گفتم که 25 تا درس از کتاب لغتم رو بررسی کردم.

امروز درس 31 ام رو هم خوندم ^_^

حالا نه که کار شاقی هم کنما، اما خوشم میاد با خودم مسابقه میدم.

راستش دلم میخواد یه ضرب تا درس 41 برم خیالم جمع بشه. اما فکر میکنم عاقلانه نیست.

۵ نظر ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۶
آی دا

زبان:

تا پایان ماه قطعا باید کتاب 400 رو تموم کنم. کتاب 400 ، 41 درسه، هر درس هم 10 تا لغت اصلی داره. من الان درس 25 ام هستم. اوایل اردیبهشت شروعش کردم. و راستش خیییییلی شل و ول شروعش کردم. مثلا تو یه روز سه تادرسش رو بررسی کردم، بعد دیگه نخوندم تا یک هفته و...

قبلا چون بارونز رو خوندم، تو این کتاب هر درس مثلا از 10 تا لغت اصلیش، 5-6 تاش رو بلدم، بقیه جدید هستن.

برام خیلی مهمه تا پایان ماه یه دور کتاب رو بررسی کنم. از کلمه ی بررسی استفاده می کنم، چون بعد از خوندن هر درس، به طور کامل که حفظشون نمیشم، تازه وارد جعبه لایتنر میشن...

کار بعدی که تا پایان ماه باید انجام بدم، تموم کردن لیسنینگ دلتا هست و شروع لانگمن.

همچنان از اسپیکینگ و رایتینگ وحشت دارم :(


فیلم:

دیشب نشستم فیلم جاده انقلابی (2008) که کیت وینسلت و لئوناردودیکاپریو همبازی هستند رو نگاه کنم. قبلا تا نصف دیده بودم. اما غم موجود در داستان به قدری بالا بود که نتونستم ادامه بدم و مجددا فیلم رو بستم. دیدین این فیلم رو؟

ماجرای زن و شوهری هست که زندگیشون دچار یکنواختی شده. اون ها تصمیم میگیرن که از این کسالت در بیان، بنابراین تصمیم بر این میشه که به پاریس نقل مکان کنند و اونطوری زندگی کنن که براشون جذابه....اما ظاهرا هدفشون برای کسی نه تنها جذاب نیست، بلکه احمقانه هم هست....

فیلم ویکتوریا و عبدل(2017) هم که چند شب پیش دیدم و پیشنهاد میدم که حتما نگاه کنین. تو اینستا هم هایلایتش کردم. بسیار بسیار بسیار زیباست.


کتاب:

آخرین کتابی که خوندم، دختری در قطار بود و من دوستش داشتم. برای دوستی که ازم خواستن تا کتاب معرفی کنم، خب سلیقه ی من دخترانه هست، و ممکنه افراد دیگه خوششون نیاد. اما این کتاب هااز نظر من قشنگن:

مردی به نام اوه/فردریک بکمن

دختری در قطار/پائولا هاوکینز

اتاق/اما دون اهو

در هوای او/آندره موروآ

ناطور دشت/دی جی سلینجر

طاعون/آلبر کامو

۴ نظر ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۱
آی دا

پارسال اواسط ماه رمضون نوشته بودم که سال های قبل تر اگه می دونستم که آخرین سال هایی هست که میتونم تا سحر بیدار بمونم و اون ور تا لنگ ظهر بخوابم، سعی می کردم بیشتر خوش گذرونی کنم!!

هیچی دیگه امسال آرزوم برآورده شد!

فقط کسی که صبح ها میره سر کار میدونه چقدررررر سخته صبح روزه باشی و شب قبلش خوب نخوابیده باشی و بخوای بری سر کار!

سال پیش ماه رمضون آخرین امتحان دوره ی ارشدم رو داشتم، سر کار می رفتمو به دانشگاه برای پایان نامه رفت و آمد می کردم و همزمان ترجمه ی مقالات و...(چون میخواستم شهریور دفاع کنم و کردم)

امسال؟

خونه ام و باید بازم درس بخونم و خب میشه گفت راضیم.

فقط اینکه می دونم برنامه ی خوابم که بعد از عید مرتبش کرده بودم مجددا بهم می ریزه.

دو روزه زبان خوندن رو کامل ول کردم.

یه ذره از سختیش به ستوه اومدم.

آقای محترم به کلاس رفتن چندان اعتقاد نداره و میگه خودت باید بخونی. اما من حس می کنم دیگه ازین به بعد رو واقعا باید برم کلاس.

مکالمه م خب ضعیفه و موقع نوشتن پرش ذهنی دارم و نمی تونم افکارم رو منسجم کنم (اینا رو کسی داره می نویسه که یه زمانی فکر میکرد شاخ زبانه:| ).

اینا نیاز به تمرین و تکرار داره که خب من فاقدش هستم اکنون.

خلاصه که یه مقدار میخوام خودم رو معلق رو هوا نگه دارم ببینم وضعیتم چطور میشه.

خدایا خدایا خدایا مقاله م چاپ بشه چاپ بشه چاپ بشه..........امسال میخوام اولین خبر خیلی خوبم مربوط به چاپ شدن مقاله باشه..



۷ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۱
آی دا

گفتم در مورد لیسنینگ چیزایی که می دونستم و چیزای جدیدی که پیدا کردم رو بگم.

اول اینکه بگم من کتاب tactics for listening رو، بیسیک ش رو خونده بودم. کلا سه تا مرحله داره، کتاب اول بیسیک، کتاب دوم دِوِلاپینگ، کتاب  سوم ادونس. بعد از بیسیک رفتم کتاب developing رو بخونم اما خیلی حوصله م رو سر برد. فکر کنم 10 تا درس ازش خوندم، دیدم حوصله م نمیکشه ادامه بدم. و خب ادامه ندادم.

همینجا اعلام کنم بهتره مثل من نباشین. من خیلی به جو کتاب توجه میکنم. مثلا فونتش خوشم میاد یا نه:| رنگاش جذابن یا خیر :| مثلا موضوعیت کتاب مورد علاقه م هست یا نه. اما برای موفق شدن به نظرم نباید چندان اینا مهم باشه. خلاصه که.......

بعد تو نت سرچ کردم که چی برای لیسنینگ گوش بدم. یه سری فایل و کتاب پیدا کردم، که خیلی به نظرم جذاب بودن. اینم دو بخش داشت. یکی متوسط، یکی پیشرفته.

بخش متوسطش به این درد میخورد که لغاتی که گفتم تو بارونز خوندم اینجا اکثر استفاده می شد و کلا تمرین خوبی بود. از جو و فضای کتابه خوشم اومد و ادامه ش دادم. تازه تمومش کردم. اینم بگم که سر و ته این فایلا رو برش داده بودن مشخص نبود از چه کتابیه! از همین کارایی که سایت ها برای رواج کار خودشون میکنن! حالا منم برام مهم نبود چه کتابه، قصدم گوش دادن بود فقط.

خلاصه که تازه رسیدم به فایلای ادونس، متوجه شدم عه این کتاب دلتاست. یعنی اواسط کتاب اینو دیدم. خلاصه خیلی ذوق کردم، چون اگه یه سرچی کنین میبینین که کتابای دلتا خیلی معروفن.

دیگه اینکه الان دارم همین دلتا گوش می دم اما خب خیلی تند حرف میزنن دیگه. نه که حالیم نشه، اما خب هر ترک رو چندین بار باید گوش بدم تا جزئیات رو بفهمم.

بعد چند شب پیش دوباره سرچ کردم که واسه لیسنینگ چیکار کنیم. نوشته بود کتاب لانگ من. اونم دانلود کردم.

امشب دارم نگاش می کنم میبینم خوشگله خیلی ^_^

بعد گفتم بذارم گوش بدم ببینم سرعت حرف زدنشون چقدره

اما جلوی خودمو گرفتم. چون میخوام این دلتا رو تموم کنم و این انگیزه میشه اونو زودتر تموم کنم.

میگن لیسنینگ چیزی نیست که دوسه ماهه بخوای تسلط بدست بیاری. حالا منم که فرصت بسیااااااااااااااااااااار دارم :|

هی گوش میدم ببینم چی میشه پیشرفتی می کنم یا خیر.


اینا رو چرا می نویسم؟ هم میخوام کارایی که کردم و کارایی که قراره بکنم تو ذهنم تثبیت بشه. هم اینکه شاید اینا به درد کسی خورد.

اگه اینا به درد کسی خورد احیانا، یه دعای خیری هم برای من بکنین!




۳ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۰۷
آی دا

خب من تا حالا به چندین کامنت خصوصی عمومی یا حتی اینستاگرامی(مخاطبان مشترک وبلاگ و اینستام) برخوردم که میپرسن چه کتابایی می خونی.

خب فرزندانم، منم چیز زیادی نمی دونم. بعد خب بستگی داره واسه چی بخوای بخونی

مثلا یکی میخواد ایلتس بخونه، تو کتابفروشی ها قفسه ش پره از کتابای آیلتس.

یکی می خواد تافل هم بخونه همینطور

جی آر ای هم همینه.

بعد تالارای گفت و گو خیلی زیادن برای هر آزمون.

اما کلیاتش اینه که اول باید لغت بلد باشی طبعا، یعنی خودتو به یه سطح متوسطی برسونی، بعد بری رو اسکیل های دیگه کار کنی.

من سال های زیادی از زبان دور بودم. وقتی شروع کردم تقریبا میشه گفت همه چیز یادم رفته بود. حتی لغت های دبیرستان. 

علاوه بر مشاوره های آقای محترم، که گفت چی بخونم؛ از دو تا از دوستام هم پرسیدم که چیکار کنم

اونا گفتن ابتدا لغت.

من از کتاب 504 بدم میاد. حس خوبی بهش ندارم و کلا منو آزار روحی میده خوندنش :|

هیچ وقت هم نتونستم بیش از 3-4 تا درسش رو بخونم.

خلاصه که دیدم اوضاع خرابه، از کتاب بارونز شروع کردم و به شخصه واسه من خیلی کتاب سختی بود. بیش از اندازه سخت. شاید چون صفر ِ صفر بودم.

دیگه بارونز یه ذره سطح لغتم رو کشید بالا و همزمان ممرایز هم استفاده می کنم. گاهی هم جعبه لایتنر. که جفتش حوصله م رو سر میبرن.

در مورد بارونز هم اگه میخواین کرک و پرتون بریزه، برین لغت های تهش که مال ریدینگ هاشه نگاه کنین تا بفهمین چی میگم :)) حالا نمیدونم واقعا شاید واسه شماها آسون باشه، واسه من که نبود.

دیگه اینکه خواهر من باشی من هنوز تو همون مرحله لغتم در واقع. الانشم 600 تا لغت دور و برم همچین ریخته نگام میکنن. کلا هم چون آدمی ام که بی تمرکز درس میخونم، بازدهیم پایینه.

دیگه اینکه خلاصه ورای هر آزمون و یا چیز دیگری، به نظرم زبان خوندن خیلی خوبه. فکرو ورزش میده و حال آدمو خوب میکنه.

با پست های بعدی ما همراه باشید :))


۶ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۳۸
آی دا

نتم همش اذیتم میکنه و تو درس خوندنم اختلال ایجاد میکنه. چون من درسته کتاب و جعبه لایتنر دارم، اما بیشتر اوقات با لپ تاپ درس می خونم و به اینترنت احتیاج دارم.

حالا نمیدونم از شرکت اینترنتیه، از مودمه یا چی.

توی لغت خوندن میگن که حفظ نکنین و کاربردی بخونین. باشه درست، اما کاربردی خوندن برای من به این شکله که شاید توی سه ساعت بتونم 4 تا دونه لغت بخونم. یعنی هم املاشو درست یاد بگیرم، هم از هر لغت جمله بسازم (که باید گرامرش هم درست باشه و همین کلی زمان میبررهههه) و هم تلفظش رو خوب یاد بگیرم. 

اما راستش از لحاظ روحی بهم فشار میاد که کلی تایم گذشته باشه من 4 تا لغت خونده باشم. پس به من همون شیوه ی ناکارآمد طی 19 سال درس خوندنم (12+5+2)، همه چیزو کلی میخونم، بعد خلاصه هر جا خِرَم رو گرفت، جزییات یادگیری رو بیشتر می کنم.

احتمالا خیلی شیوه م اشتباهه، اما چیکار کنم دست خودم نیست. فعلا تا سرم به سنگ نخورده همینو دارم ادامه می دم.


تو لیسنینگ، دیشب رفتم مرحله ادونس. خدای من اصلا با اینترمدییت قابل مقایسه نیستتتتتتتت. یعنی من از کل صحبت هاشون احتمالا فقط پچ پچ می شنیدم!! یعنی موضوع کلی رو حالیم میشد، اما کلمات رو جز به جز نه. درسته تو اولین ترک ی که گوش دادم، سوالات مربوط به اون ترک رو درست جواب دادم، اما خیلی بهم برخورد همه ی لغات رو نمی شنیدم. انتظار بیشتری از خودم داشتم.


برنامه ی خوابم بهتر شده. چند وقت اخیر تا لنگ ظهر میخوابیدم. الان دیگه 8 صبح اتومات چشام وا میشه، و هر چند باز سختمه پاشم از جام ولی به حجم کارایی که باید انجام بشه نگاه میکنم، مقادیری وحشت کرده، و خلاصه دیگه تا 9 پامیشم.


تلگرام هم ندارم راحت. الحمدالله. چی بود هی چک میکردم. خدا کنه اینستاگرام رو هم فیلتر کنن. منم که حوصله فیلترشکن ندارم. 


+شما شیوه ی درس خوندنتون چطوریه؟ راضی هستین از خودتون؟



۲ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۴۶
آی دا
دوره ی لیسانسم که کاملا شوت بودم،
دوره ی ارشدم هم اینقدرررررررررررررررر گرفتاریم زیاد بود که اصلا نمیفهمیدم چطور روز و شب به هم می رسن.
این روزها اما که خونه هستم، فکر میکنم دوباره برگشتم به اون روزای خوب دبیرستان!

من در فصل بهار اکثرا در خونه تنها هستم. مادرم درگیر زمین و روستا میشه و من میمونم و یه خونه درندشت و یه حیاط پر گل و کلی کتاب برای خوندن.
امسال بعد از سه سال، تازه برگشتم به اون دوره که چقدر خوب بود و چقدر خاطرات خوشی ازش دارم
با این تفاوت که اون زمان تنها سرگرمیم یه کامپیوتر خانگی بود (که حتی اینترنت هم نداشت) و ازش رضا صادقی و سیاوش قمیشی گوش می دادم، الان اما یه گوشی مزاحم دارم که اگه کنترلش نکنم ساعت ها وقتمو میگیره.
درسته دغدغه ها و نگرانی هام اینقدررررررر زیاد شدن که اگه حواسم نباشه میبینم کاملا غمگین شدم، اما خب اینقدر چیزای خوب دور و برم هستن که میتونم به دغدغه هام فکر نکنم.

یه نقشه زدم به دیوار، که هر بار نگاهش میکنم بتونم انگیزه بگیرم. چون طبق معمول از عملکرد خودم راضی نیستم. به این فکر میکنم که اگه الان عملکرد بهتری داشته باشم، در آینده زندگی بهتر و راحت تری خواهم داشت. یعنی امیدوارم اینطور باشه.

راستی واقعا چرا این لغتای زبان تمومی ندارننننننن؟؟؟؟ هر چی من میخونم باز چیزای جدید جدید جدید!!!
دارم فکر میکنم که پارسال این موقع کوه اعتماد به نفس بودم که فکر می کردم خیلی زبان بلدم :| آخه الان هرچی میخونم باز میبینم هیچی بلد نیستم !!! اصلا یه وضعیه.
راست میگن که آدم هر چی دنیاش کوچیک تر باشه فکر میکنه فاتح تره!!
با این اوصاف، بعید بدونم تا تابستون یه تپه هم بتونم فتح کنم، قله پیشکش :|
۴ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۰
آی دا

هی روزا میخوام دوچرخه م رو بردارم ببرم بیرون دور بزنم. می بینم حوصله ندارم.

امروز رو تا ظهر خوب به کارام رسیدم بعد دیدم نمیشه.

موقعی که می خواستم واسه کنکور ارشد بخونم، اون سال اولش، که قبول نشدم، یه دفتر ورداشتم و کل روزای هفته رو مینوشتم که از هر درس چقدر خوندم و جمع می بستم و کلی از این قرتی بازی ها.

اما سال دوم که تقریبا میشه گفت هیچ درسی نخوندم و هیچ برنامه ی خاصی نریختم، قبول شدم :|

الان هی باز میخوام یه دفتر وردارم کارامو و درس خوندنام رو بنویسم، میترسم:| یعنی تا همین حد خرافاتی ام!!!!!

یه ذره هم میگم فارغ از نتیجه، سعی کنم فقط از زبان خوندنم لذت ببرم، میبینم باز نمیشه :|

حس میکنم بس که خونه موندم مخم آفت زده :))


تنها جذابیت این روزام اینه که میدونم ماه رمضون امسال، بعد از سحری میتونم کلی بخوابم :))) هارهارهار 

همینقدر بی نمک و سطحی و مزخرف شدم :)))



۴ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۲
آی دا

با کمک و حمایت خانواده م سعی کردم بهترین تصمیم رو بگیرم و خودم رو از این برزخ نجات بدم: دیگه سر کار نمیرم.

در هر حال من که قصد داشتم به صورت مقطعی برم سر کار و بعد استعفا بدم پس حالا یه ذره زودتر این کارو انجام میدم؛ عوضش با روح و روان آسوده به زبان خوندنم میرسم. این سه سال رو فرسایشی کار کردم و حقمه الان برای چیزی که هدفمه وقت و انرژی بذارم....

برای رایتینگ کتاب جدیدی گرفتم که خیلی خوبه.

برای لغت هم همینطور و چون قبلا یه کتاب لغتو تموم کردم، این یکی برام نسبتا ساده تره. حدس میزنم اگه تنبلی نکنم بتونم یک ماهه اینو تموم کنم.

لیسنینگ رو طبق روال سابق به ترک هام گوش میدم؛ هرچند وسطش خوابم میگیره و کلا دیگه حالیم نمیشه چی شد :|

برای اسپیکینگ و ریدینگ هنوز هیچ کار خاصی نکردم. انشالله تابستون برم سمت اینا. هنوز تو بخش لغت کلی کار دارم اخه.

دیگه همینا.

۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۰۰
آی دا

هفته ی آینده کارآموزیم تموم میشه.

فکر کنم دوباره یه مدت تو چالش ساعت کاری زیاد قرار بگیرم و بعد دوباره عادت کنم.....

دوباره انگیزه م واسه زبان خوندن بالا رفته، و امید بیشتری برای یادگیری دارم.

یعنی با خودم فکر میکنم کسی که از پس دو تا کنکور سراسری براومده و دوره روزانه درس خونده، مگه میشه نتونه از پس چند تا دونه لغت و گرامر و حالا نهایتا صحبت کردن بربیاد....

خیلی تو این فکرم که با این مهارت های جدیدم بخوام رو یه موضوع کار کنم مقاله بدم. اما نیمه ی تنبل وجودم، تندتند این قسمتا رو پاک میکنه و اجازه نمیده دنبالش باشم.

دیروز از خودم راضی بودم؛ چون تو ماشین برگشتنی از کار به جای اهنگ لیسنینگ گوش دادم؛ اگه بتونم اینستاگرام رو هم کم کنم و به جاش کارای مفیدتری کنم از خودم راضی ترم.

این مو به مو نوشتن کارام حس بهتری بهم میده؛ هرچند که خیلی تکراری باشن....

۲ نظر ۱۰ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۰۹
آی دا

یکی از مشکلاتی که بچه های مهندسی شیمی دارن، اینه که اینا رو با بچه های علوم پایه که شیمی خوندن اشتباه میگیرن.

بحث کلاس کاری و اینکه ما مهندسیم اونا نیستن؛ نیست

بحث اینه که از ما انتظار دارن شیمی بلد باشیم، در حالی که ما شیمی رو در حد مبتدی خوندیم و کلا درسامون چیزای دیگه ست....

خلاصهههه در همین حد شیمی کمی که ما خوندیم، من همیشه از محلول سازی و تیتراسیون و... وحشت داشتم

نه که نتونم یاد بگیرم، نمی خواستم.. دیدین آدم از یه کار خوشش نمیاد، منم دوست نداشتم روش تمرکز کنم، با اینکه چندان سخت هم نبودن.

تو شغل قبلیم خوشحالیم این بود که کارم تست های مکانیکیه و کلا خیلی باب میلم بود همه چیز

تا اینکههههه

الان اون قورباغه زشته نصیبم شده، و مجبورم یاد بگیرم

چون اینجا چپ و راست انواع تیتراسیون و محلول سازی و فلان و بسار دارم.

دیروز اولین جلسه ش بود، با اینکه همه ی تجهیزاتشون خیییییلییییی قدیمیه، اما کسی که داره بهم یاد میده دختر آروم و خوبیه و بهم اطمینان داده در این مدتی که اونجا هستم، یاد میگیرم کارمو.

من کلا از اینکه چیزای جدید یاد بگیرم، مخصوصا از نوع علمیش شدیدا خوشحال میشم و روحیه پیدا می کنم. مخصوصا که الان برای آینده برنامه ریزی های جدید دارم، این حرفه ی جدید خیلی می تونه بدرد بخور باشه. چون من یه سری اصول آزمایشگاهی رو فراموش کرده بودم، که الان فرصتش رو دارم دوباره یاد بگیرم و تمرین کنم.


هفت تا درس مونده تا این کتاب لغتم تموم شه. بابتش ذوق دارم اما دلم میخواد با دقت تر بخونم، نه که به خاطر ذوق درس جدید عین نی نی ها زودتر ردش کنم.


خلاصه که دارم فکر میکنم 27 سالگی نزدیکه و من باید سعی کنم آدم باهوش تر، با سواد تر و علمی تری باشم.


۴ نظر ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۶
آی دا

امروز صبح دوباره نشستم به لغت خوندن، و با تمام علاقه م بهش حس کردم که خسته شدم. هرچند سعی میکنم حجم بالای لغت ها رو با جعبه لایتنر کنترل کنم، اما حواشی فکری و یه سری نگرانی ها اجازه نمیده اونطور که باید تمرکز کنم و خوب جلو برم.

یه ذره این طرف اون طرف رو نگاه کردم دیدم تمام کتاب زبان ها آشفته ان. یه ذره کتابخونه م رو نگاه کردم دیدم جای سوزن انداختن نیست. خلاصه پاشدم سعی کردم یه سری کتابای عهد بوقی آموزشی رو خارج کنم (فتوشاپ 8 و 9 !! اکسل 2007!!! و ....) تا جا واسه کتاب زبانام وا شه.

خلاصه اندازه نیم ساعت سرگرم شدم.

دوست دارم بشینم گرامر بخونم، اما از همون دوران کودکی جز علایقم نبوده!

لیسنینگ گوش کنم؟ حال و حوصله ش رو ندارم.

فکر کنم مشخصه که حسابی جنگ زده شدم!!

این روزها یکی از خبرهایی که خیلی خوشحالم میکنه، اکسپت شدن مقاله ای هست که با استادم واسه یکی از مجلات isi دادیم. هرچند ایمپکت فاکتور ژورنالش بالا نیست، اما من علی الحساب به همین راضیم.

این روزها یکسره سریال بازی تاج و تخت رو میبینم و سعی میکنم به تلفظ ها دقت کنم. هرچند با زیرنویس دیدن چندان فایده نداره، اما از هیچ بهتره. بعد یه کلمه ی سختی که تازه یاد گرفتم رو متوجه میشم تو صحبت هاشون، حسابی ذوق میکنم :|

در مورد رژیمم هم، پارسال از 66 کیلو خودمو رسوندم به 59-60 و خب خیلی خوب بود.

این روزها دوباره تنقلاتم رو زیاد کردم و رسیدم به 62 که حس نارضایتی از زندگی رو در من چند برابر می کنه.

هدف این روزها، بعد از فکر و خیال کمتر، با تمرکز بیشتر زبان خوندن و کاهش وزن دوکیلویی هست.


۲ نظر ۳۰ دی ۹۶ ، ۱۳:۴۷
آی دا

خواندن ۴۵۰ لغت جدید در حدود یک ماه و نیم گذشته؛ و سعی در به خاطر سپردنشان زیادی جذاب و بوس دادنی نیست؟

به نظر من که هست.

کلمات برایم لگوهای جذابی هستند که سعی می کنم با روی هم قرار دادنشان ساختمان جدیدی بنا کنم و هرچند که ساختمانم زیاد مستحکم نباشد؛ اما باز هم تلاش می کنم که آن ها را روی هم بچینم و راه های جدید برای استحکام بنا پیدا کنم.

از خودم راضیم؟ بله خیلی زیاد.

۳ نظر ۱۲ آذر ۹۶ ، ۱۳:۰۹
آی دا