مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسیر سبز» ثبت شده است

نوبت مصاحبه ویزا برای دوبی گرفتیم و من حس میکنم تمام تن و بدنم کتک خورده بس که خسته و کلافه ام.

همینم خدا روشکر.

 

امیدوارم اون قانون 14 روز قرنطینه رو بردارن.

 

۱ نظر ۱۴ مهر ۹۹ ، ۱۷:۲۰
آی دا

امروز برداشتم به دختری تلگرام زدم. 

قبلا از روی ایمیلایی که دانشگاه میداد، از روی بخش رونوشت ایمیل چند نفر رو پیدا کرده بودم و همونجوری با دختری به اسم مهسا دوست شدم. یادم نمیاد گفته بودم یا نه.

بعد اون مهسا مهندسی برق بود، ادرس تلگرام یه دختری به اسم فاطمه رو داد که اون هم رشته ی منه و ترم اولی نیست بلکه سال دومشه.

من اوایل تابستون که نگران بودم دانشگاه موافقت نکنه ژانویه برم، همش پیگیر بودم که برای بقیه چطوره و اینا. اما اون زمان به این دختر یعنی فاطمه پی ام نزدم.

 

حالا چند وقتیه که دارم فکر میکنم که عناوین دروس چیه برای ترم اول و دوم من. توی سایت دانشگاه چارت رو زده، اما عناوین خیلی کلی هستن.

گفتم از فاطمه بپرسم که چه درسایی باید خوند و چجوریاست کلا.

ته دلم قیلی ویلی میره.

هر چند الان اونجا شبه و خب جواب نداده هنوز.

به خودم قول دادم که وقتی رفتم در حد شاگرد اول ظاهر بشم و خیلی خوب درس بخونم.

من باید تمام کم کاری های خواسته یا ناخواسته ای رو که برای لیسانس و ارشد انجام دادم رو اینجا جبران کنم.

چون نه دیگه مریضم، نه سر کار میرم.

از روی فرم آی توئنی نگاه کردم، شروع ترمم از 18 دی و شروع کلاس هام از 22 دی هست. بعد تو تقویم چشمم به تاریخ 28 ام دی خورد که قرمزه، نگاه کردم دیدم وفات خانم فاطمه ی زهراست. قسمش دادم به پاکیش و مظلومیتش، که کمکم کنه بتونم برای زمستون درسمو شروع کنم.

 

دیگه همین. بهتره آبغوره هام رو پاک کنم بشینم ادامه ی ترجمه رو انجام بدم.

 

 

 

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۶
آی دا

این روزا با اقای محترم برنامه ریزی میکنیم و هر بار با لذت در موردش حرف میزنیم.

که اگه رفتیم؛ که اگه بتونیم بریم؛ خونه ی اصلی رو تو شهر دانشگاهی من بگیریم چون خونه ها اونجا ارزون تره. و پژمان تو شهر خودش یه اتاق بگیره که کمتر فرمت خونه داشته باشه؛ اما طوری هم باشه که من بتونم برخی اوقات برم پیشش بمونم.

با همدیگه در مورد اینکه شهر من کنار دریاچه هست حرف میزنیم و به شوخی میگیم که من میتونم اونجا کلی ماهی بخورم، یا کنار ساحل کلی دوچرخه سواری کنم.

فاصله ی دانشگاه هامون تا فرودگاه و و محله هایی که قراره خونه بگیریم رو پیدا میکنیم و توی گوگل مپ داخل خیابوناش پرسه میزنیم.

توی امازون قیمت دیگ و قابلمه و همزن درمیاریم و حساب کتاب میکنیم که چطور کم کم وسایل مورد نیازو بخریم.

قیمت پروازها بین دو شهر رو چک میکنیم و اینکه نیازه چقدر صرفه جویی کنیم تا بتونیم بیشتر پیش هم باشیم.

نزدیک ترین فست فودها و رستوران های ایرانی رو پیدا میکنیم و پیجشون تو اینستاگرام رو فالو میکنیم و نظر کاربرا رو میخونیم.

ما میخوایم روزای زیادی کنار هم درس بخونیم، کار کنیم، گردش کنیم، و پیاده مسیرهای زیادی رو گز کنیم، همونطور که این سال ها دوش به دوش هم اومدیم.

 

ما این روزا تخیل میکنیم که اگه بتونیم بریم، کارهای زیادی برای انجام دادن داریم و از تصورش دلمون غنج میره.

میون فشارها و سختی های این روزا، ما دلمون به هم خوشه، و به اهداف مشترکی که داریم.

 

۵ نظر ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۰۰
آی دا

امروز غروب نامه ی I-20  برای ترم بهار ۲۰۲۱ اومد برام (ترمی که از ژانویه، یعنی دی ماه شروع میشه).

میخوام بعد از اوکی شدن وام، به فال نیک بگیرمش.

خدایا مرسی که هستی!

 

 

+ نامه I-20، نامه ای هست که توش قید شده من فول فاند هستم و هزینه های تحصیل و زندگیم توسط دانشگاه پرداخت میشه. این نامه به درد سفارت میخوره که بهشون اثبات کنم نیازی نیست خودم تمکن مالی داشته باشم.

۵ نظر ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۴
آی دا

خب، با توجه به اینکه یکی از پیغام خصوصی های قبلیم اسمش زهرا بود، یادم افتاد یه چیزی تعریف کنم.

استادم پروفسور ب، همش خیلی تلاش داشت منو متقاعد کنه که شهر دانشگاه و خود دانشگاه جای خوبیه. در همین راستا یه روزم برام ایمیل چند تا دانشجوی ایرانی رو فرستاد، با تاکید به اینکه اینجا پر از ایرانیه و داره بهشون خوش میگذره :دی

ازم خواست باهاشون ارتباط بگیرم و سوالات ذهنیمو بپرسم.

فکر کنم ۵ تا ایمیل بود، ۳ تا خانم دو تا اقا.

من راستش تمایل و حوصله ای نداشتم.

اما تخیل کردم که نکنه استادم بره از اینا بپرسه که فلانی احیانا بهتون ایمیل زده؟ پس رفتم ایمیل زدم به یکیشون که اسمش زهرا بود.

پرسیدم ایا این فاند کفاف زندگی در اون شهر رو میده؟ ایا راضی هستی از تجهیزات و دانشگاه؟ و سوالاتی از این قبیل.

جوابش این بود:

 

سلام،

تبریک میگم. سوالاتی که پرسیدین در کل خیلی بستگی به شخصیت هر کس و توقعاتش و خواسته هاش داره. من به شخصه از زندگی در اینجا راضی هستم. ....... یه شهر نسبتا کوچک و کم جمعیته که طبیعت قشنگی داره و با اینکه زمستوناش سرده ولی بهار و تابستون خوش آب و هوایی داره. ولی خب شاید زرق و برق شهرهای بزرگ رو نداشته باشه. در مورد فاند هم به نظر من برای یه زندگیه دانشجویی کاملا کافیه و حتی از خیلی از دانشگاههای اطراف بیشتره ولی به هر حال به سبک زندگی و میزان خرج کردن بستگی داره. در نهایت در مورد محیط دانشگاه و امکانات هم باز من شکایتی ندارم و برای زمینه من به شخصه تا حالا محدودیتی ایجاد نشده. امیدوارم جواب هام کمکی بکنه.

موفق باشید

زهرا

 

 

راستش انتظار داشتم کمی گرم تر جواب بده. یا مثلا تهش بگه این شماره منه خواستی تماس بگیر. یا سوالی داشتی بپرس. یا بیشتر در مورد خودم بپرسه.

اما در نظر گرفتم که احتمالا سرش شلوغه. سختشه به غریبه اعتماد کنه و لزومی نداره بخواد باهام گرم تر باشه‌.

 

برای منی که خیلی سخت ارتباط میگیرم، زندگی احتمالی در غربت، میتونه چالش عمیق و البته جذابی باشه.

 

 

 

 

 

۴ نظر ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۴۲
آی دا

خدایا تو که خوب و مهربونی و همه چی دست خودته.

میشه یه کاری کنی که حداقل اگه به پاییز نمیرسم، از ژانویه دیگه درسمو شروع کنم؟

خدایا خیلی زحمت کشیدم خودت میدونی. خودت بهترین حالتو پیش بیار.

خدایا یه کاری کن سفارتا زودتر باز بشن و من بتونم ویزا بگیرم.

الهی آمین.

۵ نظر ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۲۳
آی دا

نمره ی تافل من نمره ی متوسطی بود. اگرچه بیشتر دانشگاه ها یا حداقل جاهایی که می خواستم اپلای کنم رو پوشش میداد، اما خب برخی از دانشگاه ها رو هم نه.

یکیش همین دانشگاهی که پذیرش گرفتم، نمره ی تافل بالایی میخواست و کلا از اولش هم من با آقای محترم بحث داشتم اینجا اپلای کنم. میگفتم آقا ببین من تافلم پایین تره قطعا ریجکت میشم! اون میگفت نه! حالا تو اپلای کن چیکار داری!

خلاصه، اولین روزی که استادم خودش از روی اپلیکیشنم پسندم کرده بود و ایمیل زد من تو شوک بودم :| که ای آقا مگه من تافلم پایین تر نبود؟؟

 

توی مصاحبه ی اول با استادم، که قبلا براتون تعریفش کردم، تهش گفت من یه نگرانی دارم. من فکر کردم حالا میخواد بگه ایرانی هستی ویزا گرفتنت سخته. دیدم میگه نمره ی تافلت کمتر از قانون دانشگاست. می تونی تا آگوست -تقریبا شهریور- دوباره امتحان بدی؟

من یه ذره فکر کردم گفتم والا الان بخاطر کرونا سنترها بسته هستنا! -اون موقع واقعا بسته بود-

استادم انگار که تازه یادش افتاده باشه، گفت آره آره راست میگی، پس بذار من با مسئول آموزشمون صحبت کنم.

خلاصه.

رفت صحبت کرد و ایمیل زد گفت آقا، یا سنترا وا میشن ازمون میدی، یا میای همینجا دوره زبان میگذرونی.

من گفتم اوکی.

بعد چند روز بعدش اون ارائه ی مقاله رو برای خودش و چهار تا از دانشجوهاش داشتم، که اونم براتون تعریف کردم.

بعد از اون هم که استادم ایمیل زد و گفت به دانشگاه اعلام کرده تا بهم پذیرش بدن.

 

خلاصه، نامه ی پذیرش رسمی هم اومد که بهتون گفته بودم.

 

همین مابین، استادم انگاری ناراحت بود که به خاطر قانون دانشگاه مجبورم امتحان مجدد بدم یا بیام دوره بگذرونم، ظاهرا دنبال کارم بود خودش.

چند روز پیش ایمیل زد که بیا برات خبرهای خوب دارم. که دیگه نیاز نیست بیای دوره بگذرونی، همینجا مرکز زبانمون، یه آزمونم میگیره. تو بیا اینو بده، تموم شه بره پی کارش! چون هم من و هم دانشجوهام متفق القول معتقدیم تو زبانت با توجه به ارائه ای که دادی خیلی خوبه و فقط یه ذره تمرین کنی، قشنگ میای بالا. منم خرکیف شدم از این تعریفش، گفتم چه بهتر، باشه!

 

بعد دانشگاه ایمیل زده بود که از بین چند تا آپشن برای پوشش دادن نمره زبانت یکی رو انتخاب کن. یا گذروندن دوره-چند مدل داشت که همه هم گرون قیمت، مثلا 6000 دلار-، یا دادن امتحان در همونجا به قیمت 150 دلار.

در پرانتز بگم که هزینه ی تافل تا آخرین جایی که اطلاع داشتم 225 دلار بود حدودا، که شما حساب کن با دلار 17 تومنی و هزینه ی سفر تا تهران چقدر برام می افته. اما ازمونی که اونجا میگیرن، 150 دلاره، که من با خودم گفتم همونجا با فاند خودم پرداختش میکنم و کلا برام به صرفه تر هست.

 

خلاصههههههههههههههههههههه

دیشب دیدم استادم ایمیل زده که خبرای خوب دارم! که بله، من خودم برات 150 دلارو پرداخت میکنم و اصلا نگران هزینه ی آزمون نباش! تو فقط بیا :دی

آقا حالا منو استرس نگرفت :|

منم ازون آدمایی هستم که کسی ازم تعریف میکنه دلم میخواد خودمو از 200 طبقه پرت کنم پایین. بس که هی میخوام شکست نفسی کنم.

 

خلاصه دیگه هی ازش تشکر کردم و اینا.

 

هیچم معلوم نیست این سفارت گور به گور شده کی میخواد باز شه و برای ویزای دانشجویی خدمات بدن.

فقط دارم دعا می کنم که بهترین حالت رخ بده. الهی آمین.

 

 

 

دیگه  باید از شنبه بشینم دوباره یه چیزایی تمرین کنم که احتمال 1 درصد کارم جور بشه به ترم پاییز برسم، جلوی استادم کنف نشم...

حالا این وسط باید دنبال کارای جشن عقد هم باشم.

هیچ دقت کردین کلا هی بله برون نامزدی و عقدم پیچ پیچ خورد به این قضیه ی پذیرش گرفتن؟ نوبرشم :|

 

+ استادمو از این به بعد پروفسور ب صدا کنیم. 

 

 

۵ نظر ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۸
آی دا

تقریبا شبی نیست که خواب نبینم.

چند شب پیشا قبل خواب غمگین و غصه دار بودم تا جایی که موقع خواب با خودم گفتم کاش فردا رو نبینم. که امیدوارم خدا منو ببخشه بابت ناشکریم.

خلاصه. شبش خوابیدم و خواب دیدم که با مامانم تو یه مسجدم. یه مسجد خیلی بزرگ. یهو زلزله ی شدیدی میاد. نه یک دقیقه، نه دو دقیقه. مدام و سهمگین و ادامه دار. من تو خواب وحشت کردم و می دوئم. مامانم میگه نگران نباش من نجاتت میدم. تو همین گیر و دار، تو مسجد صدای اذان میاد، و من تو خواب با خودم دارم میگم خدایا غلط کردم دیگه آرزوی مرگ نمی کنم!!

 

 

دیشب هم خواب دیدم که یهو خبردار شدم تا یک ساعت دیگه پرواز دارم و باید برم تا به ترم پاییز برسم! بعد میگم خدایا پس چرا چمدون نبستم! بعد میگم ایراد نداره، خیلی زود چمدونمو میبندم :||| و مثلا میرم تند تند لباس خونه بذارم تو چمدونم :|

-تو دنیای واقعی از قابلیت هام زود آماده شدنه، حتی برای عروسی رفتن-

خلاصه، تو خواب پریشون. ازین خوابای کج و کوله هم بود. یهو یادم میفته ای وای من که بلیط ندارم :| یعنی تو خواب هم حس میکردم باید برم و دیر شده، هم میگفتم پس چرا بلیط ندارم حالا چیکار کنم! خلاصه.... یه زجر واقعی ...........

 

 

+ حالا بشنوین از گیج بودنم. پذیرش رسمی چند روز پیش اومد، منم به صورت آنلاین تیک پذیرش رو انتخاب کردم. بعد استادم پس فرداش ایمیل زد که چی شد قبول کردی آفر رو؟ تا 29 می وقت داریا. گفتم خیالت جمع قبول کردم :|

بعد دیدین آدم یه کاری رو میکنه باز بابتش استرس و دلشوره داره؟ منم از 21 می تا الان که 28 می بود هی استرس داشتم اما نمی فهمیدم بابت چی!

بعد من خب همون 21 می تامه های پذیرش رو پرینت کرده بودم. هی میدیدم تهش جای امضا داره ها. اما بس که تنبلم، نمی خوندم تا آخرش!!!!!

آقا نگو باید ته نامه ی پذیرش رو امضا کنی بفرستی برای graduate school و استادی که پروگرم دایرکتور هست!

بعد من فکر میکردم اون دیگه فرمالیته ست! ایرانی بازی در آوردم! که یعنی وقتی آنلاین قبول کردم و تیک زدم، این دیگه الکیه :|

 

خلاصه، امشب به دلم افتاد باز رفتم بخونم نامه ی پذیرشو. دیدم بعلههههههههههه، تهش تاکید شده که حتما نامه رو امضا کنین، دوباره فرمت امضا شده شو برای ما بفرستین :|

حالا آقا منو میگی :/  خلاصه سرتونو درد نیارم. فرستادم الان. اما یه تکون خوردم حسابی. خیلی برخی اوقات بی دقتم. خدا بهم رحم کنه با این گیج بازی هام.

 

 

+سفارتا هنوز بابت کرونا بسته ان. بعیده به ترم پاییز برسم. اما تلاشمو میکنم.

 

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۵۲
آی دا

خیلی حرف برای نوشتن دارم اما از فرط زیاد بودن و البته دلشوره، نمی دونم چی بگم.

عقدمون در تاریخ 10 اردیبهشت انجام شد. در محضر با حضور خانواده هامون. شب خوبی بود و خوش گذشت. انشالله کرونا بخوابه بتونیم جشن عقد رو هم برگزار کنیم.

همه ی اینا در حالیه که دو روز قبل عقد و توی همه ی سرشلوغی ها، مقاله ای که قرار بود ارائه بدم رو پرینت کردم و هی دستم بود تا آماده ش کنم.

تو همین حین استاد ایمیل زد که تاریخ 5 می ارائه ست، با حضور خودش و چند تا از دانشجوهاش.

این بار دیگه مسلح رفتم برای ارائه.

لپ تاپ داداش رو قرض گرفتم که وسط کار خاموش نشه، و نت آقای محترم رو که دیگه مشکل قطعی نت و کند بودن نداشته باشم.

حدود 25 دقیقه از رو پاورپوینت ارائه دادم برای استاد و 4 تا از دانشجوهاش و حدود 10 دقیقه اونا سوال پرسیدن.

 

ارائه م تموم شد و استاد گفت آخر هفته بهم نتیجه رو اعلام میکنه.

جمعه بهم ایمیل زد و گفت که خبرهای خوبی داره.

نتیجه اینکه پذیرش با فاند کامل (هزینه های تحصیل+هزینه های زندگی) دارم الان.

 

خوشحالم؟ نمی دونم. دلشوره دارم؟ خیلی.

کاشکی با آقای محترم یه جا پذیرش داشتیم. تو دلم رخت می شورن.

هرچند هنوز مشخص نیست بتونیم ویزا داشته باشیم یا نه، اما پژمرده ام.

 

این روزا هم طبق معمول درگیر و دار مهمونی های بعد از عقد هستیم. روزهای قشنگیه، اما خب دیگه.....

بهتره ناشکری نکنم و بسپارم دست خدا، تا ببینیم چی پیش میاد.

 

 

۵ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۲۵
آی دا

خب. تا اونجا نوشتم که دارم خودمو برای مصاحبه آماده می کنم.

روز مصاحبه، میزمو جوری برگردوندم که نور آفتاب به چهره م بخوره، خودمو مرتب کردم، و دعا کردم مشکل قطعی اینترنت پیش نیاد.

استاد راس ساعت 6.5 غروب آنلاین شد.

اول انتظار داشتم که ازم در مورد خودم بپرسه و منم بگم مای نیم ایز ... :دی

اما از همون اول اولش گفت خب، در مورد سابقه ی کارت بگو. منم توضیح دادم که چیکار میکردم و چه تجربه هایی تو صنعت دارم و چه تست هایی انجام می دادم و .....

بعد اون شروع به صحبت کرد. گوشامو تیز کردم دیدم داره ازم تعریف میکنه :))

که کمتر دانشجویی دیدم که هم صنعت کار کرده باشه و هم برنامه نویسی بلد باشه.

حالا من چیزی به ذهنم نمیرسید هی میگفتم تنکس تنکس :))

خلاصه، مکالمه به اوجش رسیده بود که یهو لپ تاپ خاموش شد :|

من یهو بدنم شروع کرد به لرزش. منم استرسی.

اما دیدم وقت غش کردن نیست، بهتره جمع کنم قضیه رو.

(نمی دونم چرا وقتی وی پی ان روشن می کنم، سیستم واسه خودش شات دان می شه و برای استفاده از نرم افزارهایی مثل اسکایپ و اینا فیلترشکن نیازه. البته ما از نرم افزار Zoom داشتیم استفاده می کردیم.)

 

دوباره سیستم رو روشن کردم، حالا نت قطعه. یه صلوات دادم، دیدم وصل شد. تا دوباره وصل شدم جونم بالا اومد.

خلاصه ادامه ی مصاحبه از سر گرفته شد.

در مورد برنامه نویسی، در مورد حوزه ی کار خودش و دانشجوهاش، در مورد کرونا و ....

حدود نیم ساعتی صحبت کردیم.

بعد همچنان دوباره ازم تعریف کرد. بعد گفت آخر هفته خبرم می کنه.

 

آخر هفته ی خودشون ایمیل زد که من می خوام ببینم چقدر به حوزه ی کار ما علاقمندی. میشه یکی از این مقالات رو انتخاب کنی و برای من و سه تا از دانشجوهام ارائه بدی :|

آقا حالا من اعصابم خورد نشد.

نه که از ارائه دادن بترسم.

اما چند روز دیگه عقدمه و واقعا وقت و انرژی ندارم بشینم مقاله بخونم!!!

 

خلاصه یه ذره دو دو تا چهار تا کردم. دیدم تا اینجا که اومدم، برم ببینم چی میشه.

 

توضیح هم اینکه حوزه ی کاری این استاد کاملا متفاوت با حوزه ی کاری من هست. درسته یه سری مهارت های مشترک دارم که به دردش می خوره، اما مفاهیم کاملا جدیده و میزنه به مهندسی پزشکی.

اما چون من واقعا از این حوزه ی کاری خوشم اومده بود، قبول کردم ارائه بدم.

امروز هم بهش اعلام کردم که کدوم مقاله رو پسند کردم، تا برام تاریخ تعیین کنه برای ارائه.

 

تا الان مقاله رو دو دور خوندم. و خب کاملا دستم اومده چیکار میکنن و موضوعش خیلی برام جذابه. وگرنه اگه جذاب نبود عمرا تو این هیری ویری عقد و ازدواج براش وقت میذاشتم!

 

اما از اونجایی که همه ی اتفاقای زندگی من پر از چالشن، باید به اطلاع برسونم که حتی اگه پذیرش نهایی هم بگیرم ممکنه نرم!

چرا؟ دیوونه م مگه؟ عقلم ناقص شده مگه؟

نه!

قضیه اینه که آقای محترم در شهری که 6 ساعت با ماشین از این شهر فاصله داره پذیرش گرفته و قبول کرده!

به به عجب زوج جذابی! هر کدوم یه جای دنیا :|

 

نمی دونم. تو خلوت خیلی غصه می خورم. میگم خدایا اگه خیر نبود چرا گذاشتی طعم شیرین پذیرش دکترا رو بچشم! (تا حد زیادی حس می کنم استاده از من خوشش اومده و این پرزنت و اینام فقط واسه اینه که مطمئن بشه از من)

 

از طرفی موقعیت اجتماعیم در آینده خیلی برام مهمه و خدا خودش شاهده چقدر براش جون کندم و زحمت کشیدم.

من به این موقعیت اجتماعی و در آمدش احتیاج دارم. 

روزهای زیادی براش درس خوندم. استرس های زیادی کشیدم. برای هر مرحله ش غصه های زیادی خوردم. 

 

 

نمی دونم چی میخواد پیش بیاد.

اما در هر حال من تمام تلاشمو می کنم. انشاالله که خیر پیش بیاد.  

 

۱۲ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۱۶
آی دا

شما یه نفرو نام ببر که ده روز مونده به عقدش و کلی کار سرش ریخته، نشسته خودشو برای مصاحبه ی اسکایپی آماده می کنه ....

 

به استاده اوکی دادم ولی الان دلم گرفته و پشیمونم :(((

 

خدایا کاش 7 ساله بشم دوباره...

۲ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۵۷
آی دا

خوشحالم اما می ترسم از خوشحال بودن!

به خوشحال بودن عادت ندارم! نگرانم که نکنه خراب شه یا خواب باشم یا نکنه توهمه یا نکنه نکنه نکنه....

هزار تا اما و اگر تو ذهنمه!

تا حالا ترسیدین از اینکه خوشحال باشین؟

 

چرا بی قید شاد بودن رو یاد نگرفتم؟!

۵ نظر ۲۷ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۱۱
آی دا

خلاصه تونستم تو این سایت های فریلنسری یه پروژه بگیرم.

و هرچند که پروژهه کوچیکه و پولی توش نیست؛ خوشحالم که سرم گرم میشه و کمتر فکر و خیال میکنم.

امروز تقریبا کارای باقیمونده مربوط به اپلای رو انجام دادم..هیچ نمی دونم چی میشه. اما یه حس رضایتی از خودم دارم. بقیه ش رو میسپرم به خدا. می دونم حتی اگه نشه هم یه خیری توش بوده.

فعلا تمایلی ندارم جایی به صورت شرکتی کار کنم.

اگه تا سه چهار ماه دیگه تکلیفم مشخص نشد؛ بعد اقدام جدی میکنم هر چند دیگه واقعا برام مهم نیست اگه این نشد شغلم چی میخواد بشه. حق التدریس یا خدماتی. مترجم یا تایپیست.

حس میکنم به یه مرحله ی عرفانی رسیدم! شایدم اسمش حزنه! نمی دونم!

+این روزا درگیر یه بازی مسخره شدم که اصلا تو شان و شخصیتم نیست. اما گاهی اوقات تو رانندگی حتی اگه داری اروم میری، یه مست از خدا بیخبر میاد میزنه به ماشینت.

من همونم که داشتم اروم راه خودمو میرفتم.

اما چه میشه کرد که دنیا هزار جور ادم داره و ادم ناگزیره که با مست و اوباش و لاشی ش هم مقابله کنه!!

 

۲ نظر ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۰۳:۴۶
آی دا

با این استادم که مال دوره ی کارشناسیه، قبلا حرف زده بودم برای توصیه نامه و کلی هم تشویق کرده بود.

تا اینکه ته صحبت گفت باشه برات متنو مینویسم مهر و امضا میکنم میدم دستت.

من گفتم استاد این نوع توصیه نامه به این شکل نیست. براتون لینک الکترونیکی میفرسته همون دانشگاه، شما متنو کپی پیست میکنین فقط و تهش یه اوکی نهایی میزنین.

(مثلا 10 15 سال پیش اساتید دستی توصیه نامه می دادن، اما احتمالا الان برای اینکه درصد تقلب کم بشه، الکترونیکی شده و فکر کنم کمتر جایی هست که به فرمت قدیم بخواد کار کنه)

امروز بهش زنگ زدم که برادر چی شد پس.

گفت سرم شلوغه بابت کلاسا بمونه آخر هفته :| حالا تازه امروز یکشنبه ست. تااااا پنجشنبه جمعه یعنی اندازه ی 5 دقیقه وقت نداری پدر جان؟

یعنی فکر میکنم اصلا با واژه ی ددلاین آشنایی ندارن ایشون.

حالا اون روز که رفته بودم دانشگاه خوب شد به عقلم رسید با دو تا استاد زاپاس هم حرف زدم که احیانا یکیشون نتونه، دستم خالی نمونه.

حالا می دونم نباید از دست استادم ناراحت بشم چون بهرحال اونام کلی مشغله دارن. اما هی اینجا نشستم فکر میکنم که نباید بهم میگفته آخر هفته اونم وقتی امروز تازه یکشنبه ست.

یعنی فقط مشکل امتحان دادن و گرفتن یه نمره ی حداقلی نیست.

هزار تا بالا پایین دیگه داره این مسیر.

دارالترجمه دوباره انرژیم نکشید که بهم بهتون برای بار سوم هم اشتباه کرده بودن توی his her تا اینکه من زنگ زدم داد و بیداد و گریه ! کردم تا دیگه درست شد.

الانم اینم توصیه نامه.

دیگه ببینیم چی پیش میاد.

 

+توصیه نامه یه ضمانتی هست که محل کار یا اساتید به دانشجو میدن، تا به دانشگاه مقصد بگن ما با این فرد کار کردیم قبلا و ازش راضی هستیم و مثلا فلان مهارتا رو داره و وقت شناسه و کار گروهی بلده و اینا. بابت همین خیلی مهمه که کسی که توصیه ت میکنه تو رو بشناسه و خوب بنویسه برات و .... .

 

 

 

 

۳ نظر ۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۱:۲۶
آی دا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۴:۵۳
آی دا

دیشب یه قسمت مهم از کارو انجام دادم و امروز دادمش برای تصحیح.

خیلی از چیزی که نوشتم راضی ام و توی تصحیح هم موارد گرامری کمی برطرف شده و جایگزینی فعل ها. ظاهرا از لحاظ مفهومی خوب پیش رفت و منطقی نوشتمش.

حس می کنم باری از رو دوشم برداشته شده. جمعه اون یکی بخش کارو انجام میدم.

 

دشمن عزیز دوباره برگشته (فردا تو شهرمون شایع میشه که آیدا با یکی دشمنی خونی داره :||)

به خاطر همین دوباره نشستن پشت سیستم برام سخت شده

با قرص و اینا خودمو دارم حفظ می کنم و سعی میکنم گردنبد ببندم که خیلی سختمه.

 

من نمی دونم ته این راه چی میشه. اما حداقل خودم دیگه عذاب وجدان ندارم بابتش.

 

+برگشتن به اینستاگرام به اندازه ی کافی خوشحالم نکرد.

 

۶ نظر ۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۰:۳۹
آی دا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۱۵
آی دا

از غروب مدام پشت سیستمم بابت ساخت یه وبسایت آکادمیک.

با اینکه سال هاست وبلاگ دارم اما کار کردن با سیستم وبلاگ خارجی ها برام سخت بود!

بعد از ساعت ها تقلا کردن و امتحان کردن سیستم وبلاگ های مختلف، برگشتم به همونی که از ابتدا انتخابش کرده بودم:))

تا رنگش رو تنظیم کنم و قالبش رو در بیارم بیش از نصف روزم رفت اما راضی ام! چون فردا میتونم جلوی یه بخش دیگه از کار تیک بزنم! 

+فقط چه حیف که بدجنسا نمیذارن آدم دامین خودشو داشته باشه:/ ماهی ۱۵ دلار حدودا میگیرن تا خودت آدرستو به دلخواه انتخاب کنی. که خب من تا این حد احتیاج نداشتم حرفه ای کار کنم:))

 

+روزها واسه شما هم تند میگذره؟ یا فقط واسه من اینطوره!

 

۶ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۲۵
آی دا

گالری گوشیم رو نگاه می کنم و دلم ضعف میره برای روزهای آی دا بودنم

آی دای کتابخون و خوره ی فیلم و آشپز و دیزاینر بشقاب و دوچرخه سوار.

نکنه خودمو یادم بره؟

 

+ نگارش اولیه cv تمام شد و آخ که چقدر حس میکنم بار سنگینی رو از دوشم پایین گذاشتم!

+برای شروع فردا ذوق دارم ^-^

۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۲۹
آی دا