مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۷۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

ما به یه آزمایشگاه کمکی احتیاج داریم یه بخش از کارمونو اونجا میسازیم. در واقع قالب هامونو.

مسئول اونجا یه آقایی هست که آدم سخت گیریه. من مشکلی با سخت گیریش ندارم.

کلا قضیه اینجوریه که باید دو تا آزمون تستی و یه ازمون عملی رو قبول بشی تا مجوز ورود به ازمایشگاه بگیری و بتونی کار کنی. (این روزا من با نیکول میرم اونجاُ تنهایی اجازه ندارم تا وقتی که مجوز بگیرم)

اما این وسط این یارو یه مسخره بازی هایی داره.

مثلا اول باید کلی ایمیل بزنی خواهش و منت که لینک ازمون اول رو برات بفرسته. ازمونه رو دادی و مثلا بالای ۸۵ درصد شدی ایمیل میزنی که که میشه اینو بازبینی کنی؟ بعد جواب نمیده:| تو مجدد ایمیل میزنی که میشه بری نگاه کنی ارواح جدت؟؟ بعد جواب میده به زودی نگاه میکنم. بعد برات میفرسته و دور جواب های اشتباهت حالا خط کشیده. بعد تو فکر میکنی قضیه تموم شده دیگه.

دوباره میری ازمون بعدی رو شرکت میکنی و همون مراحل بالا.

بهش ایمیل زدم که من این یکی ازمونو هم دادم میشه بازبینی کنین فیدبک بدین؟؟

جواب داده کارمون با ازمون قبلی تموم نشده:|| 

آخه لعنتی چی از جونم میخوای هر چی هستو یهو بگو بره ‍‍‍‍‍ی کارش دیگه من هزار تا گرفتاری و نکلیف و کار دارم تو هم هی ناز و ادا میریزی مردک گنده بک.

یعنی من ۵ سال باید با همین یارو سر و کله بزنم؟؟؟؟

خیلی ادم مزخرفیه.

هر چی هستو یه باره تموم کن دیگه برادر من. 

نیکول به زودی من باید زودتر مجوزمو داشته باشه بتونم قالب بسازم اگه احتیاج شد....

یعنی من هر جا میرم یه دیوونه هست...

۲ نظر ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۲۲
آی دا

در مورد نذر باید نوشت؟

البته من اکثر اوقات نذرامو زودتر از بر آورده شدن خواسته م ادا می کنم.

منتظر ویزاییم و تا الان هر چقدر کارا سخت بود، این پروسه ی انتظار از همه ش سخت تره.

ما اگه خدا بخواد ویزا میشیم منتها مشکل اینجاست که اگه چند روز بیشتر طول بکشه با توجه به اون قانون 14 روز خارج از ایران، به این ترم نمی رسیم.

اینطوری نیست هر زمان ویزات اومد دستت پاشی یا علی بری.

تاریخ ورود از شروع کلاسا نباید گذشته باشه وگرنه تو فرودگاه مقصد گیر میدن که اوغور بخیر کجا میری :|||

در هر حال خدا خودش می دونه چیکار داره می کنه و میدونم که حواسش هست. هیچ چیزی رو نصفه نیمه که نمیده.

تا الانش جور شده. یا به این ترم می رسیم، یا اگه نرسیم هم لابد مصلحت اینطور بوده.

 

 

+امروز دانشگاه لیسانس و فوق لیسانسم فرز شده بود مدارکو سریع ایمیل کرده دانشگاه مقصد. به به. چی میشد ما دانشجو هم بودیم ما رو دق نمی دادین.

+امیدوارم وسوسه ی خرید یه ساعت جدید توی قلب و مغز و ذهنم خورد و خمیر بشه. بچه چرا تو رو هول و ولا گرفته؟ مگه بیش از اینکه که بیشتر از 30 کیلو بار نمیخوای ببری؟ چیکار کنیم این خرت و پرت هاتو؟

 

۴ نظر ۲۱ دی ۹۹ ، ۱۹:۲۵
آی دا

دیروز اون دختری که بهش پی ام زده بودم جوابمو داد.

قرار شد هر سوالی داشتم ازش بپرسم.

ظاهرا روال دکترا تو اون دانشگاه خیلی فرق میکنه با دانشگاه های ایران.

گفت یه سری دروس هست مثل روش نوشتن مقاله و قوانین ثبت اختراع در اون کشور و ... که همه ی دانشجوها باید پاس کنن.

یه سری سمینار و اینام هست که هیچی.

همینطور یه سری دروس ریاضی.

اما  جالبش اینجا بود که بقیه درسا رو با نظر استاد برمیداری! نمی دونم تو ایرانم اینطور هست یا نه؛ اما برادرم مثلا همچین چیزی تابحال نگفته. بعد از هر دانشکده ای دلت بخواد درس برمیداری.

 

بعد که قضیه خیلی برام جالب شده بود، پرسیدم ازمون جامع بعد چطور میشه!! (ازمون جامع رو دانشجویان دکترا در سال اول یا دوم دکتراشون میدن و شامل یه سری دروس مهم رشته شون از لیسانس تا ارشده. دوبار اجازه دارن این امتحانو بدن)

گفت امتحان جامع مثل ایران نیست. به این شکله که سه تا مقاله بهت میدن، یکیشو انتخاب میکنی، و یک ماه وقت داری تا براش critical review  بنویسی!

بعد هم گفت که یک بار اینو افتاده و مجددا باید امتحان بده!

خلاصه من از دیروز خیلی ذوق زده ام که چقدر باحال که همه چیز فرق میکنه :)) 

 

 

+ ترجمه م رو تموم کردم و دیگه میخوام برنامه بریزم به صورت منظم زبان بخونم ^-^

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۴۸
آی دا

امروز برداشتم به دختری تلگرام زدم. 

قبلا از روی ایمیلایی که دانشگاه میداد، از روی بخش رونوشت ایمیل چند نفر رو پیدا کرده بودم و همونجوری با دختری به اسم مهسا دوست شدم. یادم نمیاد گفته بودم یا نه.

بعد اون مهسا مهندسی برق بود، ادرس تلگرام یه دختری به اسم فاطمه رو داد که اون هم رشته ی منه و ترم اولی نیست بلکه سال دومشه.

من اوایل تابستون که نگران بودم دانشگاه موافقت نکنه ژانویه برم، همش پیگیر بودم که برای بقیه چطوره و اینا. اما اون زمان به این دختر یعنی فاطمه پی ام نزدم.

 

حالا چند وقتیه که دارم فکر میکنم که عناوین دروس چیه برای ترم اول و دوم من. توی سایت دانشگاه چارت رو زده، اما عناوین خیلی کلی هستن.

گفتم از فاطمه بپرسم که چه درسایی باید خوند و چجوریاست کلا.

ته دلم قیلی ویلی میره.

هر چند الان اونجا شبه و خب جواب نداده هنوز.

به خودم قول دادم که وقتی رفتم در حد شاگرد اول ظاهر بشم و خیلی خوب درس بخونم.

من باید تمام کم کاری های خواسته یا ناخواسته ای رو که برای لیسانس و ارشد انجام دادم رو اینجا جبران کنم.

چون نه دیگه مریضم، نه سر کار میرم.

از روی فرم آی توئنی نگاه کردم، شروع ترمم از 18 دی و شروع کلاس هام از 22 دی هست. بعد تو تقویم چشمم به تاریخ 28 ام دی خورد که قرمزه، نگاه کردم دیدم وفات خانم فاطمه ی زهراست. قسمش دادم به پاکیش و مظلومیتش، که کمکم کنه بتونم برای زمستون درسمو شروع کنم.

 

دیگه همین. بهتره آبغوره هام رو پاک کنم بشینم ادامه ی ترجمه رو انجام بدم.

 

 

 

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۶
آی دا

این روزا با اقای محترم برنامه ریزی میکنیم و هر بار با لذت در موردش حرف میزنیم.

که اگه رفتیم؛ که اگه بتونیم بریم؛ خونه ی اصلی رو تو شهر دانشگاهی من بگیریم چون خونه ها اونجا ارزون تره. و پژمان تو شهر خودش یه اتاق بگیره که کمتر فرمت خونه داشته باشه؛ اما طوری هم باشه که من بتونم برخی اوقات برم پیشش بمونم.

با همدیگه در مورد اینکه شهر من کنار دریاچه هست حرف میزنیم و به شوخی میگیم که من میتونم اونجا کلی ماهی بخورم، یا کنار ساحل کلی دوچرخه سواری کنم.

فاصله ی دانشگاه هامون تا فرودگاه و و محله هایی که قراره خونه بگیریم رو پیدا میکنیم و توی گوگل مپ داخل خیابوناش پرسه میزنیم.

توی امازون قیمت دیگ و قابلمه و همزن درمیاریم و حساب کتاب میکنیم که چطور کم کم وسایل مورد نیازو بخریم.

قیمت پروازها بین دو شهر رو چک میکنیم و اینکه نیازه چقدر صرفه جویی کنیم تا بتونیم بیشتر پیش هم باشیم.

نزدیک ترین فست فودها و رستوران های ایرانی رو پیدا میکنیم و پیجشون تو اینستاگرام رو فالو میکنیم و نظر کاربرا رو میخونیم.

ما میخوایم روزای زیادی کنار هم درس بخونیم، کار کنیم، گردش کنیم، و پیاده مسیرهای زیادی رو گز کنیم، همونطور که این سال ها دوش به دوش هم اومدیم.

 

ما این روزا تخیل میکنیم که اگه بتونیم بریم، کارهای زیادی برای انجام دادن داریم و از تصورش دلمون غنج میره.

میون فشارها و سختی های این روزا، ما دلمون به هم خوشه، و به اهداف مشترکی که داریم.

 

۵ نظر ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۰۰
آی دا

امروز غروب نامه ی I-20  برای ترم بهار ۲۰۲۱ اومد برام (ترمی که از ژانویه، یعنی دی ماه شروع میشه).

میخوام بعد از اوکی شدن وام، به فال نیک بگیرمش.

خدایا مرسی که هستی!

 

 

+ نامه I-20، نامه ای هست که توش قید شده من فول فاند هستم و هزینه های تحصیل و زندگیم توسط دانشگاه پرداخت میشه. این نامه به درد سفارت میخوره که بهشون اثبات کنم نیازی نیست خودم تمکن مالی داشته باشم.

۵ نظر ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۴
آی دا

خب، با توجه به اینکه یکی از پیغام خصوصی های قبلیم اسمش زهرا بود، یادم افتاد یه چیزی تعریف کنم.

استادم پروفسور ب، همش خیلی تلاش داشت منو متقاعد کنه که شهر دانشگاه و خود دانشگاه جای خوبیه. در همین راستا یه روزم برام ایمیل چند تا دانشجوی ایرانی رو فرستاد، با تاکید به اینکه اینجا پر از ایرانیه و داره بهشون خوش میگذره :دی

ازم خواست باهاشون ارتباط بگیرم و سوالات ذهنیمو بپرسم.

فکر کنم ۵ تا ایمیل بود، ۳ تا خانم دو تا اقا.

من راستش تمایل و حوصله ای نداشتم.

اما تخیل کردم که نکنه استادم بره از اینا بپرسه که فلانی احیانا بهتون ایمیل زده؟ پس رفتم ایمیل زدم به یکیشون که اسمش زهرا بود.

پرسیدم ایا این فاند کفاف زندگی در اون شهر رو میده؟ ایا راضی هستی از تجهیزات و دانشگاه؟ و سوالاتی از این قبیل.

جوابش این بود:

 

سلام،

تبریک میگم. سوالاتی که پرسیدین در کل خیلی بستگی به شخصیت هر کس و توقعاتش و خواسته هاش داره. من به شخصه از زندگی در اینجا راضی هستم. ....... یه شهر نسبتا کوچک و کم جمعیته که طبیعت قشنگی داره و با اینکه زمستوناش سرده ولی بهار و تابستون خوش آب و هوایی داره. ولی خب شاید زرق و برق شهرهای بزرگ رو نداشته باشه. در مورد فاند هم به نظر من برای یه زندگیه دانشجویی کاملا کافیه و حتی از خیلی از دانشگاههای اطراف بیشتره ولی به هر حال به سبک زندگی و میزان خرج کردن بستگی داره. در نهایت در مورد محیط دانشگاه و امکانات هم باز من شکایتی ندارم و برای زمینه من به شخصه تا حالا محدودیتی ایجاد نشده. امیدوارم جواب هام کمکی بکنه.

موفق باشید

زهرا

 

 

راستش انتظار داشتم کمی گرم تر جواب بده. یا مثلا تهش بگه این شماره منه خواستی تماس بگیر. یا سوالی داشتی بپرس. یا بیشتر در مورد خودم بپرسه.

اما در نظر گرفتم که احتمالا سرش شلوغه. سختشه به غریبه اعتماد کنه و لزومی نداره بخواد باهام گرم تر باشه‌.

 

برای منی که خیلی سخت ارتباط میگیرم، زندگی احتمالی در غربت، میتونه چالش عمیق و البته جذابی باشه.

 

 

 

 

 

۴ نظر ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۴۲
آی دا

نمره ی تافل من نمره ی متوسطی بود. اگرچه بیشتر دانشگاه ها یا حداقل جاهایی که می خواستم اپلای کنم رو پوشش میداد، اما خب برخی از دانشگاه ها رو هم نه.

یکیش همین دانشگاهی که پذیرش گرفتم، نمره ی تافل بالایی میخواست و کلا از اولش هم من با آقای محترم بحث داشتم اینجا اپلای کنم. میگفتم آقا ببین من تافلم پایین تره قطعا ریجکت میشم! اون میگفت نه! حالا تو اپلای کن چیکار داری!

خلاصه، اولین روزی که استادم خودش از روی اپلیکیشنم پسندم کرده بود و ایمیل زد من تو شوک بودم :| که ای آقا مگه من تافلم پایین تر نبود؟؟

 

توی مصاحبه ی اول با استادم، که قبلا براتون تعریفش کردم، تهش گفت من یه نگرانی دارم. من فکر کردم حالا میخواد بگه ایرانی هستی ویزا گرفتنت سخته. دیدم میگه نمره ی تافلت کمتر از قانون دانشگاست. می تونی تا آگوست -تقریبا شهریور- دوباره امتحان بدی؟

من یه ذره فکر کردم گفتم والا الان بخاطر کرونا سنترها بسته هستنا! -اون موقع واقعا بسته بود-

استادم انگار که تازه یادش افتاده باشه، گفت آره آره راست میگی، پس بذار من با مسئول آموزشمون صحبت کنم.

خلاصه.

رفت صحبت کرد و ایمیل زد گفت آقا، یا سنترا وا میشن ازمون میدی، یا میای همینجا دوره زبان میگذرونی.

من گفتم اوکی.

بعد چند روز بعدش اون ارائه ی مقاله رو برای خودش و چهار تا از دانشجوهاش داشتم، که اونم براتون تعریف کردم.

بعد از اون هم که استادم ایمیل زد و گفت به دانشگاه اعلام کرده تا بهم پذیرش بدن.

 

خلاصه، نامه ی پذیرش رسمی هم اومد که بهتون گفته بودم.

 

همین مابین، استادم انگاری ناراحت بود که به خاطر قانون دانشگاه مجبورم امتحان مجدد بدم یا بیام دوره بگذرونم، ظاهرا دنبال کارم بود خودش.

چند روز پیش ایمیل زد که بیا برات خبرهای خوب دارم. که دیگه نیاز نیست بیای دوره بگذرونی، همینجا مرکز زبانمون، یه آزمونم میگیره. تو بیا اینو بده، تموم شه بره پی کارش! چون هم من و هم دانشجوهام متفق القول معتقدیم تو زبانت با توجه به ارائه ای که دادی خیلی خوبه و فقط یه ذره تمرین کنی، قشنگ میای بالا. منم خرکیف شدم از این تعریفش، گفتم چه بهتر، باشه!

 

بعد دانشگاه ایمیل زده بود که از بین چند تا آپشن برای پوشش دادن نمره زبانت یکی رو انتخاب کن. یا گذروندن دوره-چند مدل داشت که همه هم گرون قیمت، مثلا 6000 دلار-، یا دادن امتحان در همونجا به قیمت 150 دلار.

در پرانتز بگم که هزینه ی تافل تا آخرین جایی که اطلاع داشتم 225 دلار بود حدودا، که شما حساب کن با دلار 17 تومنی و هزینه ی سفر تا تهران چقدر برام می افته. اما ازمونی که اونجا میگیرن، 150 دلاره، که من با خودم گفتم همونجا با فاند خودم پرداختش میکنم و کلا برام به صرفه تر هست.

 

خلاصههههههههههههههههههههه

دیشب دیدم استادم ایمیل زده که خبرای خوب دارم! که بله، من خودم برات 150 دلارو پرداخت میکنم و اصلا نگران هزینه ی آزمون نباش! تو فقط بیا :دی

آقا حالا منو استرس نگرفت :|

منم ازون آدمایی هستم که کسی ازم تعریف میکنه دلم میخواد خودمو از 200 طبقه پرت کنم پایین. بس که هی میخوام شکست نفسی کنم.

 

خلاصه دیگه هی ازش تشکر کردم و اینا.

 

هیچم معلوم نیست این سفارت گور به گور شده کی میخواد باز شه و برای ویزای دانشجویی خدمات بدن.

فقط دارم دعا می کنم که بهترین حالت رخ بده. الهی آمین.

 

 

 

دیگه  باید از شنبه بشینم دوباره یه چیزایی تمرین کنم که احتمال 1 درصد کارم جور بشه به ترم پاییز برسم، جلوی استادم کنف نشم...

حالا این وسط باید دنبال کارای جشن عقد هم باشم.

هیچ دقت کردین کلا هی بله برون نامزدی و عقدم پیچ پیچ خورد به این قضیه ی پذیرش گرفتن؟ نوبرشم :|

 

+ استادمو از این به بعد پروفسور ب صدا کنیم. 

 

 

۵ نظر ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۸
آی دا

تقریبا شبی نیست که خواب نبینم.

چند شب پیشا قبل خواب غمگین و غصه دار بودم تا جایی که موقع خواب با خودم گفتم کاش فردا رو نبینم. که امیدوارم خدا منو ببخشه بابت ناشکریم.

خلاصه. شبش خوابیدم و خواب دیدم که با مامانم تو یه مسجدم. یه مسجد خیلی بزرگ. یهو زلزله ی شدیدی میاد. نه یک دقیقه، نه دو دقیقه. مدام و سهمگین و ادامه دار. من تو خواب وحشت کردم و می دوئم. مامانم میگه نگران نباش من نجاتت میدم. تو همین گیر و دار، تو مسجد صدای اذان میاد، و من تو خواب با خودم دارم میگم خدایا غلط کردم دیگه آرزوی مرگ نمی کنم!!

 

 

دیشب هم خواب دیدم که یهو خبردار شدم تا یک ساعت دیگه پرواز دارم و باید برم تا به ترم پاییز برسم! بعد میگم خدایا پس چرا چمدون نبستم! بعد میگم ایراد نداره، خیلی زود چمدونمو میبندم :||| و مثلا میرم تند تند لباس خونه بذارم تو چمدونم :|

-تو دنیای واقعی از قابلیت هام زود آماده شدنه، حتی برای عروسی رفتن-

خلاصه، تو خواب پریشون. ازین خوابای کج و کوله هم بود. یهو یادم میفته ای وای من که بلیط ندارم :| یعنی تو خواب هم حس میکردم باید برم و دیر شده، هم میگفتم پس چرا بلیط ندارم حالا چیکار کنم! خلاصه.... یه زجر واقعی ...........

 

 

+ حالا بشنوین از گیج بودنم. پذیرش رسمی چند روز پیش اومد، منم به صورت آنلاین تیک پذیرش رو انتخاب کردم. بعد استادم پس فرداش ایمیل زد که چی شد قبول کردی آفر رو؟ تا 29 می وقت داریا. گفتم خیالت جمع قبول کردم :|

بعد دیدین آدم یه کاری رو میکنه باز بابتش استرس و دلشوره داره؟ منم از 21 می تا الان که 28 می بود هی استرس داشتم اما نمی فهمیدم بابت چی!

بعد من خب همون 21 می تامه های پذیرش رو پرینت کرده بودم. هی میدیدم تهش جای امضا داره ها. اما بس که تنبلم، نمی خوندم تا آخرش!!!!!

آقا نگو باید ته نامه ی پذیرش رو امضا کنی بفرستی برای graduate school و استادی که پروگرم دایرکتور هست!

بعد من فکر میکردم اون دیگه فرمالیته ست! ایرانی بازی در آوردم! که یعنی وقتی آنلاین قبول کردم و تیک زدم، این دیگه الکیه :|

 

خلاصه، امشب به دلم افتاد باز رفتم بخونم نامه ی پذیرشو. دیدم بعلههههههههههه، تهش تاکید شده که حتما نامه رو امضا کنین، دوباره فرمت امضا شده شو برای ما بفرستین :|

حالا آقا منو میگی :/  خلاصه سرتونو درد نیارم. فرستادم الان. اما یه تکون خوردم حسابی. خیلی برخی اوقات بی دقتم. خدا بهم رحم کنه با این گیج بازی هام.

 

 

+سفارتا هنوز بابت کرونا بسته ان. بعیده به ترم پاییز برسم. اما تلاشمو میکنم.

 

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۵۲
آی دا

خیلی حرف برای نوشتن دارم اما از فرط زیاد بودن و البته دلشوره، نمی دونم چی بگم.

عقدمون در تاریخ 10 اردیبهشت انجام شد. در محضر با حضور خانواده هامون. شب خوبی بود و خوش گذشت. انشالله کرونا بخوابه بتونیم جشن عقد رو هم برگزار کنیم.

همه ی اینا در حالیه که دو روز قبل عقد و توی همه ی سرشلوغی ها، مقاله ای که قرار بود ارائه بدم رو پرینت کردم و هی دستم بود تا آماده ش کنم.

تو همین حین استاد ایمیل زد که تاریخ 5 می ارائه ست، با حضور خودش و چند تا از دانشجوهاش.

این بار دیگه مسلح رفتم برای ارائه.

لپ تاپ داداش رو قرض گرفتم که وسط کار خاموش نشه، و نت آقای محترم رو که دیگه مشکل قطعی نت و کند بودن نداشته باشم.

حدود 25 دقیقه از رو پاورپوینت ارائه دادم برای استاد و 4 تا از دانشجوهاش و حدود 10 دقیقه اونا سوال پرسیدن.

 

ارائه م تموم شد و استاد گفت آخر هفته بهم نتیجه رو اعلام میکنه.

جمعه بهم ایمیل زد و گفت که خبرهای خوبی داره.

نتیجه اینکه پذیرش با فاند کامل (هزینه های تحصیل+هزینه های زندگی) دارم الان.

 

خوشحالم؟ نمی دونم. دلشوره دارم؟ خیلی.

کاشکی با آقای محترم یه جا پذیرش داشتیم. تو دلم رخت می شورن.

هرچند هنوز مشخص نیست بتونیم ویزا داشته باشیم یا نه، اما پژمرده ام.

 

این روزا هم طبق معمول درگیر و دار مهمونی های بعد از عقد هستیم. روزهای قشنگیه، اما خب دیگه.....

بهتره ناشکری نکنم و بسپارم دست خدا، تا ببینیم چی پیش میاد.

 

 

۵ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۲۵
آی دا

خب. تا اونجا نوشتم که دارم خودمو برای مصاحبه آماده می کنم.

روز مصاحبه، میزمو جوری برگردوندم که نور آفتاب به چهره م بخوره، خودمو مرتب کردم، و دعا کردم مشکل قطعی اینترنت پیش نیاد.

استاد راس ساعت 6.5 غروب آنلاین شد.

اول انتظار داشتم که ازم در مورد خودم بپرسه و منم بگم مای نیم ایز ... :دی

اما از همون اول اولش گفت خب، در مورد سابقه ی کارت بگو. منم توضیح دادم که چیکار میکردم و چه تجربه هایی تو صنعت دارم و چه تست هایی انجام می دادم و .....

بعد اون شروع به صحبت کرد. گوشامو تیز کردم دیدم داره ازم تعریف میکنه :))

که کمتر دانشجویی دیدم که هم صنعت کار کرده باشه و هم برنامه نویسی بلد باشه.

حالا من چیزی به ذهنم نمیرسید هی میگفتم تنکس تنکس :))

خلاصه، مکالمه به اوجش رسیده بود که یهو لپ تاپ خاموش شد :|

من یهو بدنم شروع کرد به لرزش. منم استرسی.

اما دیدم وقت غش کردن نیست، بهتره جمع کنم قضیه رو.

(نمی دونم چرا وقتی وی پی ان روشن می کنم، سیستم واسه خودش شات دان می شه و برای استفاده از نرم افزارهایی مثل اسکایپ و اینا فیلترشکن نیازه. البته ما از نرم افزار Zoom داشتیم استفاده می کردیم.)

 

دوباره سیستم رو روشن کردم، حالا نت قطعه. یه صلوات دادم، دیدم وصل شد. تا دوباره وصل شدم جونم بالا اومد.

خلاصه ادامه ی مصاحبه از سر گرفته شد.

در مورد برنامه نویسی، در مورد حوزه ی کار خودش و دانشجوهاش، در مورد کرونا و ....

حدود نیم ساعتی صحبت کردیم.

بعد همچنان دوباره ازم تعریف کرد. بعد گفت آخر هفته خبرم می کنه.

 

آخر هفته ی خودشون ایمیل زد که من می خوام ببینم چقدر به حوزه ی کار ما علاقمندی. میشه یکی از این مقالات رو انتخاب کنی و برای من و سه تا از دانشجوهام ارائه بدی :|

آقا حالا من اعصابم خورد نشد.

نه که از ارائه دادن بترسم.

اما چند روز دیگه عقدمه و واقعا وقت و انرژی ندارم بشینم مقاله بخونم!!!

 

خلاصه یه ذره دو دو تا چهار تا کردم. دیدم تا اینجا که اومدم، برم ببینم چی میشه.

 

توضیح هم اینکه حوزه ی کاری این استاد کاملا متفاوت با حوزه ی کاری من هست. درسته یه سری مهارت های مشترک دارم که به دردش می خوره، اما مفاهیم کاملا جدیده و میزنه به مهندسی پزشکی.

اما چون من واقعا از این حوزه ی کاری خوشم اومده بود، قبول کردم ارائه بدم.

امروز هم بهش اعلام کردم که کدوم مقاله رو پسند کردم، تا برام تاریخ تعیین کنه برای ارائه.

 

تا الان مقاله رو دو دور خوندم. و خب کاملا دستم اومده چیکار میکنن و موضوعش خیلی برام جذابه. وگرنه اگه جذاب نبود عمرا تو این هیری ویری عقد و ازدواج براش وقت میذاشتم!

 

اما از اونجایی که همه ی اتفاقای زندگی من پر از چالشن، باید به اطلاع برسونم که حتی اگه پذیرش نهایی هم بگیرم ممکنه نرم!

چرا؟ دیوونه م مگه؟ عقلم ناقص شده مگه؟

نه!

قضیه اینه که آقای محترم در شهری که 6 ساعت با ماشین از این شهر فاصله داره پذیرش گرفته و قبول کرده!

به به عجب زوج جذابی! هر کدوم یه جای دنیا :|

 

نمی دونم. تو خلوت خیلی غصه می خورم. میگم خدایا اگه خیر نبود چرا گذاشتی طعم شیرین پذیرش دکترا رو بچشم! (تا حد زیادی حس می کنم استاده از من خوشش اومده و این پرزنت و اینام فقط واسه اینه که مطمئن بشه از من)

 

از طرفی موقعیت اجتماعیم در آینده خیلی برام مهمه و خدا خودش شاهده چقدر براش جون کندم و زحمت کشیدم.

من به این موقعیت اجتماعی و در آمدش احتیاج دارم. 

روزهای زیادی براش درس خوندم. استرس های زیادی کشیدم. برای هر مرحله ش غصه های زیادی خوردم. 

 

 

نمی دونم چی میخواد پیش بیاد.

اما در هر حال من تمام تلاشمو می کنم. انشاالله که خیر پیش بیاد.  

 

۱۲ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۱۶
آی دا
پسرخاله م تو کنکور دکترای مکانیک رتبه ش 8 شده و امیدواره که شریف پذیرفته شه. آقای محترم ارشد رو شریف بوده، بابت همین ازش پرسیدم که آیا قبول میشه به نظرت یا نه، گفت خب رتبه ش خیلی خوبه اما به مصاحبه هم بستگی داره اما احتمال زیاد پذیرفته میشه.
خیلی خبر خوبی بود و خوشحال شدم که چنین پسرخاله ی باهوشی دارم.
اما از طرفی از فکر و ذکر زیاد عصر رو خوابم نبرد. به آینده ی خودم فکر کردم. به اینکه خیلی دارم اتلاف وقت میکنم. اتلاف وقتی که دانسته باشه، اصلا بخشودنی نیست به نظرم.
فکر کنم بهتون گفته بودم که خیلی وقت بود تصمیم گرفته بودم پیج های اینستاگرامم رو دی اکتیو کنم. راستش اون روش چک کردن در آخر شب تاثیر نداشت و بازم تهش همون شد که قبلا بود!
امروز واقعا دیدم چک کردن اینستاگرام بیشتر از اینکه خوشحالم کنه، داره عذابم میده. گفتم چه کاریه. یه مدت دی اکتیو می کنم، بعد اگه دلم خواست خب دوباره برمیگردم. این شد که از عصر تا حالا که دی اکتیو کردم، خیلی حس خوب و خوشایندی دارم!
امیدوارم این ساعت هایی زیادی که از چک نکردن اینستاگرام برام باقی می مونه، صرف فیلم دیدن، رمان خوندن و تمرکز بیشتر رو کارام بشه. الهی آمین.

+آریا قرار بود امروز به دنیا بیاد. اما نی نی مون عجله داشت و دیروز اومد ^_^ تا حالا پسربچه به این قشنگی ندیده بودم! امروز روز ورودش به خونه شون بود.

۲ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۴۱
آی دا

هیچ بهتون گفته بودم من امسال کنکور دکترا دادم؟

نه نگفته بودم.

راستش به زور و ضرب داداشم بود. حتی خودشم رشته رو انتخاب کرده بود که این جالبه تو این ثبت نام کن. حتی گفته بود اگه بخوای من پول ثبت نامو میدم :/

خلاصه حسابی دیگه تو معذوریت اخلاقی مونده بودم. با خودم گفتم ایراد نداره، یه امتحانه دیگه. تازه رشته ی اصلی خودمم که نیست کسی انتظار داشته باشه.

اما بازم امیدوار بودم روز آزمون داداش از خیرش بگذره و من بتونم بخوابم!

ولی رفتیم و همشم استرس داشتم همکلاسی هام منو ببینن. چون به همه گفتم من قصد دکترا خوندن ندارم و خب دروغ هم نیست! داداش به زور منو برده بود!!

خلاصه نگم براتون که اون روز چقدر بهم سخت گذشت. چون به زور رفته بودم و خب اجازه هم نداشتیم زودتر پاسخنامه رو بدیم و بیایم بیرون.

دیگه گریه م گرفته بود. حالت تهوع و سر درد... تا سرمم میذاشتم رو میز بخوابم، مراقب میومد میگفت چرا خوابیدی!

خدایا پروردگارا! چرا زمان نمیگذشت!!

خلاصه تو دفترچه ی تخصصی یه چیزایی رو پیدا کردم زدم. تو دفترچه ی دومش، اول رفتم زبان رو زدم، بعد رفتم دو سه تا سوال هوش زدم که واقعا دیدم دارم غش میکنم، پاسخنامه رو دادم فرار کردم!

به حدی حالم بد شده بود که بعد که رفتم خونه ی خواهرم اینا حس میکردم آنفولانزا دارم. تا شب خوابیدم...

سرتونو درد نیارم... امروز نتایج اومد.

باز داداش منو زور کرد که برو نگاه کن نتایجو. هی من میگم بابا ول کن. میگه نه برو ببین چی شده.

رفتم نگاه کردم، رتبه م شده 69. و نوشته روزانه می تونم انتخاب رشته بکنم. من فکر میکنم تو دکترا باید بین 1 تا 10 بیاری که بتونی روزانه قبول بشی. نمیدونم.

حالا رتبه م درخشان نیست. اما با توجه به اینکه رشته ی تخصصی خودم نبود و تقریبا میشه گفت فقط زبان رو خوب زدم، میشه به این امید داشت که اگه سال بعد بخوام اقدام جدی بکنم(که خدا اون روز رو نیاره) با یکی دو ماه وقت گذاشتن میتونم حداقل همون دانشگاه خودمو قبول شم.

چون برای مصاحبه فکر نکنم چیزی کم داشته باشم. هم مقاله معتبر دارم هم نمره ی زبان رو بزودی میارم.

من هیچ وقت دیگه برنمیگردم دانشگاه خودم دکترا بخونم. واقعا از خدا میخوام منو اینطوری آزمایش نکنه...خدایا صدامو میشنوی یا نه؟؟


۳ نظر ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۵۸
آی دا

وقتی که تاریخ انقضای کارت بانکیم رو دیدم، تعجب کردم.

سال 1400.

به خیلی چیزا فکر کردم.

به اینکه نوه هام، تو محاسبه سن مادربزرگشون کمی دچار مشکل میشن و به راحتی نمی تونن حسابش کنن. به اینکه عه چه بانمک چه عدد خوشگلیه! به اینکه عه حالا باید تو خریدهای اینترنتیم، به جای سال؛ بنویسم 00 !! به خیلی چیزا فکر کردم. اما مهم ترینش این بود که من در سال 1400 تو چه حالی ام؟ دارم چیکار میکنم؟ رضایت نسبی از زندگی رو پیدا کردم؟ به چیزی که می خواستم رسیدم؟

کمی از فکر کردن بهش دلهره می گیرم!

اگه همه چی خوب پیش بره، من سال 1400، دانشجوی سال دوم دکترا باید باشم.

اگه همه چی خوب پیش بره، آقای محترم هم دانشجوی سال دوم دکتراست.

اگه همه چی خوب پیش بره، هر روز صبح وقتی برای نماز پامیشه، آب جوش رو روشن میکنه.

بعدش من با خواب آلودگی میرم چای دم می کنم.

یک روز در میون یا من نون تست میکنم و تخم مرغ برای اون نیمرو میکنم و برای خودم میپزم(چون من رژیم دارم)، یا اون.

بعد هر کدوم میریم سمت دانشگاه خودمون.

اگه همه چی خوب پیش بره، سال 1400، من به آرزوم رسیدم. صبح ها با آقای محترم چایی میخوریم و بعد بهش میسپرم که برگشتنی حتما شیر کم چرب بگیره، چون درسته که خودش دوست نداره، اما من باید شبا شیر بخورم.

اگه همه چیز خوب پیش بره، من سال 1400، خودمو خیلی خیلی خوشبخت می دونم. خیلی بیشتر از چیزی که الان هستم.

سال 1400 سال قشنگیه. باید سال قشنگی باشه. 

همونقدر که 98 مهم و جالب و هیجان انگیزه، 1400 در ادامه ش جالب و آروم و پر از آسوده خاطریه!


۵ نظر ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۴۵
آی دا

اگه یادتون باشه تو پست های قبلی گفته بودم که دو روز تو شهریور خیلی برام مهمن و بابتش نگرانم و مشغول کارای اداریشم.

با اینکه هنوز نمی دونم این کارم برام به درد بخور هست یا نه، باید بگم نصفش امروز به سر انجام رسید:

مدرک لیسانس لغو تعهد شد(آزاد شد)، و در ادامه مدارک ارشدم رو دادم که لغو تعهد بشه.


اگه کلا نمی دونین تعهد چیه، لغو تعهد چیه، آزاد کردن مدرک چیه، باید بهتون بگم که اگه دانشگاه آزادی هستین، اگه پیام نور، غیرانتفاعی، شبانه، مجازی و غیره هستین، خیالتون جمع، نیازی به دونستن اینا ندارین.

این گرفتاری ها فقط برای دانشجوهای دوره روزانه هست!

دولت ادعا می کنه که چون در حین تحصیل برای دانشجوهای روزانه هزینه کرده و ازشون پولی دریافت نکرده، بنابراین باید برای درسی که مجانی! خوندن، تعهد خدمت داشته باشن. بدین شکل که تو گواهی نامه موقت می خوره که فلانی، 10 سال تعهد خدمت در ایران داره، و باید 10 سال تو ایران خدمت کنه. یا معادش پول بده تا آزاد بشه مدرکش! آزادی مدرک حالا (لغو تعهد خدمت) به چه درد می خوره؟ به این درد که بعدا بتونی ازش تو بلاد کفر استفاده کنی.


برای اطلاعات بیشتر گوگل کنید


سرتون رو درد نیارم. بدبختانه، از اونجایی که تو هیچی شانس ندارم، حتی روزانه خوندنم هم خِرَم رو گرفت!!!! 

واسه همین میگفتم 13 شهریور پارسال دفاع کردم، امسالم 13 شهریور روز مهمیه برام!

حالا امروز دانشگاه بودم و خلاصه تونستم دانشنامه لیسانس رو بگیرم!

بقیه ی مدارک رو هم تحویل دادم که دانشنامه ارشدم هم آزاد بشه.


این بود ماجراش. 

ببخشید موضوع جذابی نبود، اما دیدم چند نفرتون میپرسین که قضیه چی بوده، گفتم بنویسم.

اصلا نمی دونم این گرفتن دانشنامه به کارم میاد یا نه. اما کاری بود که باید انجام می شد.

۵ نظر ۰۲ مهر ۹۷ ، ۲۰:۲۹
آی دا

یه وبلاگو اتفاقی تو بلاگفا باز کردم، تقریبا هر 20 تا پست آخرش در مورد امتحانای این ترمش بود

بعد به طرز خفیفی زیر پوستم احساس خوشبختی کردم

بله از مزیت های پیر شدن اینه که امتحان خرداد ندارم (حداقل تا چند سال ندارم) :|

۵ نظر ۰۳ تیر ۹۷ ، ۲۳:۳۳
آی دا

پارسال اواسط ماه رمضون نوشته بودم که سال های قبل تر اگه می دونستم که آخرین سال هایی هست که میتونم تا سحر بیدار بمونم و اون ور تا لنگ ظهر بخوابم، سعی می کردم بیشتر خوش گذرونی کنم!!

هیچی دیگه امسال آرزوم برآورده شد!

فقط کسی که صبح ها میره سر کار میدونه چقدررررر سخته صبح روزه باشی و شب قبلش خوب نخوابیده باشی و بخوای بری سر کار!

سال پیش ماه رمضون آخرین امتحان دوره ی ارشدم رو داشتم، سر کار می رفتمو به دانشگاه برای پایان نامه رفت و آمد می کردم و همزمان ترجمه ی مقالات و...(چون میخواستم شهریور دفاع کنم و کردم)

امسال؟

خونه ام و باید بازم درس بخونم و خب میشه گفت راضیم.

فقط اینکه می دونم برنامه ی خوابم که بعد از عید مرتبش کرده بودم مجددا بهم می ریزه.

دو روزه زبان خوندن رو کامل ول کردم.

یه ذره از سختیش به ستوه اومدم.

آقای محترم به کلاس رفتن چندان اعتقاد نداره و میگه خودت باید بخونی. اما من حس می کنم دیگه ازین به بعد رو واقعا باید برم کلاس.

مکالمه م خب ضعیفه و موقع نوشتن پرش ذهنی دارم و نمی تونم افکارم رو منسجم کنم (اینا رو کسی داره می نویسه که یه زمانی فکر میکرد شاخ زبانه:| ).

اینا نیاز به تمرین و تکرار داره که خب من فاقدش هستم اکنون.

خلاصه که یه مقدار میخوام خودم رو معلق رو هوا نگه دارم ببینم وضعیتم چطور میشه.

خدایا خدایا خدایا مقاله م چاپ بشه چاپ بشه چاپ بشه..........امسال میخوام اولین خبر خیلی خوبم مربوط به چاپ شدن مقاله باشه..



۷ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۱
آی دا

امروز داشتم درس میخوندم که ایمیل استادم رسید و بعد خودش تماس گرفت. پوووووووووووووووف دوباره ادیت.

خلاصه که ایشالا این بار که میفرستیم واسه داوره، ریوایز نخوره و قبولش کنه، یا حداقل اگه ایراد میگیره ایراد نگارشی بگیره و علمی نگیره.

خسته مون کرد این مقالهه.

تصمیم گرفتم وقتی ایشالا چاپ شد با یه جعبه شیرینی برم پیش استادم ازش تشکر کنم. واقعا خیلی زحمت کشید واسه مقاله م.

الان یه ندایی بهم میگه بسه بسه اینطوری خودتو وعده نگیر، یه وقت خدای نکرده اکسپت نمیشه باید بشینی گریه کنی :| یعنی میخوام بگم تا همین حد منفی نگرم من.

نگرانی هام خیلی زیاده اما سعی میکنم بهشون فکر نکنم و کارای مثبت انجام بدم. یعنی خب نهایتا همه چی به پول برمیگرده. اما خدا روشکر اینقدر خوشبخت هستم که به آینده فکر کنم تا حالم بهتر شه.

از بدبختی بقیه خوشحال نمیشم مسلما، اما کارگری که باید نون شب بیاره واسه زن و بچه ش و کارخونه ش ورشکست شده، یا کارگری که چندین ماهه حقوق نگرفته، یا کسی که ورشکست شده، یا کسی که بی هدف داره روزگذرانی میکنه، همه ی اینا شرایط بدتری هستن که منم میتونستم جاشون باشم و اینطوری خودمو دلداری میدم! چاره ای نیست!!



۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۲۰
آی دا